...

و لیوانی که رها میشود ، خُرد میشود ، هزار تکه میشود
و خنده ای که اطمینان را به هر ناظری میدهد که لیوانی خُرد شد و چیزی نشد اما خنده دارتر است که چشمانت را ببندی و از روی خُرده شیشه ها ، پای برهنه ،  رد بشوی و مرد میخواهد بعد از آن بگوید چیزی نشد ...

# میدانی زندگیم خُرد شده ؟ میدانی میخواهم از روی آن رد بشوم ؟ میدانی میخندم ؟

14 آذر 1393 (22:20) | خسته | دیدگاهها بسته است

زن

زن موجودیست که احساسش قوی تر از وجدانش است .

10 آذر 1393 (22:33) | مینیمال | 0 دیدگاه

خدایا

خدایا خیلی وقتها دست آدمو میگیری و بعضی وقتها هم حال آدمو ...
# ما کدوم نیمه لیوان رو ببینیم دقیقاً ؟

08 آذر 1393 (20:37) | وخدا | 0 دیدگاه

خدایا

خدایا ، اگر خیلی وقت است تورا فراموش کرده ام ، باور کن تقصیر من نیست ...
# رقیب های بزرگی داری ...

06 آذر 1393 (00:30) | مینیمال | دیدگاهها بسته است

میفهمی؟

قدمها که محکم نباشد ، از ردپای آدم پیداست ، خسته و روی خاک کشیده شده ...

برای برداشتن قدم های استوار ، همیشه انگیزه لازم هست ، همیشه شوق لازم هست ، همیشه محرک لازم است ، باید اشتیاق داشت ...

هیچکس از یک آدم خسته توقع ندارد یک قصر بسازد ...

04 آذر 1393 (22:45) | خسته | 0 دیدگاه

تو

تو هر چقدر هم فکر کنی همیشه حق با توست

تو هر چقدر هم خودخواه شوی بزرگ شوی

هر چقدر هم همه چیز را برای خودت بخواهی

باز هم همان معشوقه قلب کوچک منی که سالهایی است به انتظارش نشسته ام ...

26 آبان 1393 (23:18) | سایه | 0 دیدگاه

...

یادته گفتی اگر یه چیزی که دوست نداری رو مکررا تکرار کنی ، بالاخره یه روزی خسته میشی و اعتراض میکنی ...

# من هنوز خسته نشدم از این شبها ...

25 آبان 1393 (23:04) | سایه | 0 دیدگاه

چارتار

تنها ماندم کسی جز تو شاید نشاید که آید ...

15 آبان 1393 (18:11) | از دل ترانه | دیدگاهها بسته است

...

بزرگی میگفت اگر نمیتونید شرایط رو به حالت بهتری تغییر بدید
لااقل شرایط فعلی رو تثبیت کنید ...

14 آبان 1393 (00:17) | حرفهایی برای خودم | 0 دیدگاه

...

...

ادامه مطلب با پسورد محافظت شده است .
ادامه مطلب ...
09 آبان 1393 (23:07) | سایه | 0 دیدگاه

من و دنیا

بچه ای که رو به روی توست و تو میخوای یه کاری رو برات انجام بده
دست راستتو مشت میکنی بهش میگی اگه فلان کارو بکنی مشتمو باز میکنم و هر چی توش باشه بهت میدم
بچه کارو انجام میده و با شوق میاد پیشت دستتو باز میکنی ومیگی اِ توش هیچی نیست ، اگه گفتی کجاست توی اون یکی دستمه
اگه اینکار دیگه رو هم انجام بدی بازش میکنم میدم بهت
بچه میدوئه و کارو برات انجام میده و برمیگرده باز اون یکی دستتو باز میکنی و هیچی توش نیست
خلاصه دیگه اگه یه بار حتی راست راستکی هم چیزی توی مشتت بذاری و ازش بخوای یه کاری برو برات انجام بده
بچهه عین بز فقط نگات میکنه ...

# میخوام بگم خیلی وقته عین بز به دنیا نگاه میکنم فقط ...

08 آبان 1393 (10:01) | دلنوشته | 0 دیدگاه

ذات زن ها

زنها ذاتا شکاک هستن ، هر چیزی رو که باور نکنن فقط کافیه یه چیزی بگی که مرتبط باشه به زن دیگه ای جز خودشون
لامصبا فکر میکنن ازش دو تا بچه هم داری
حالا اصلا اون طرف وجود خارجی هم نداشته باشه

# خخخخخخخخخخ :)))

06 آبان 1393 (23:02) | سایه | 0 دیدگاه

ثانیه طولانی

شاید برایتان پیش آمده باشد ، یک آن که به ساعت مینگرید و وقتی هیچ حرکتی از عقربه ثانیه شمار نمیبینید فکر میکنید ساعت کار نمیکند و ناگهان عقربه یک قدم به جلو میرود
میدانی آن یک ثانیه چیزی بیشتر از یک ثانیه است ...

# دقیقا مثل ما و شرایط ما

05 آبان 1393 (10:34) | سایه | 0 دیدگاه

مهم نیست

مهم نیست ، دل است دیگر ، شبیه لیوانی شیشه ای ، که ترس از شکست ، روزی خوردش میکند
دل است دیگر ، عاقبت میشکند ، خورد میشود ، نابود میشود ...
# مهم نیست

05 آبان 1393 (10:31) | سایه | 0 دیدگاه

امروز

خب من امروز زنگ زدم
و تو جواب ندادی

میبینی چقدر درگیر مشغله هات شدی ؟ ...

# و من همیشه درگیر تو میشدم با هزار مشغله ...
# گذر زمان خیلی چیزها را به آدم نشان میدهد

05 آبان 1393 (10:29) | سایه | دیدگاهها بسته است

دلتنگی

هر چند فکر میکنم مشکل کار کجاست عقلم به جایی قد نمیدهد
اما خوب میدانم کسی سد راه رسیدن ماست
خوب میدانم آن کس یکی از ماست ...

# گاهی یه نگاهی به آینه بنداز ، آینده رو میبینی ...

05 آبان 1393 (10:24) | خسته | 0 دیدگاه

پیشنهاد کار و مزایا آن هم تهران (وای خدا دهنم آب افتاد)

جالب است پیشنهاد کارهایی که به بنده میشود و حتی جمله طرف تمام نشده رد میشود
:)
ای آقایی که خود را مدیر یک شرکت آی تی مینامید
ای آقایی که یه روزی مدیر فنی یک جای خیلی بزرگ بوده اید
وعده پول و کار در یک شرکت معتبر و صد البته تاکیدی شما به کار در تهران شاید برای خیلی ها مهم باشد (یه جوری میگویند تهران انگار سیلیکون ولی است)
اما آیا مزایای الان بنده را تامین کنید ؟
من هر وقت دلم بخواهد از خواب بیدار میشوم نهار میخورم و به هر کسی هر وقت دوست داشته باشم زنگ میزنم و هر وقت دوست داشته باشم هر جا دلم بخواهد میروم و مهمتر از آن لب تاپم را با اختیار خودم روشن میکنم و شروع میکنم به کد زدن
do you understand?
برده کسی شدن به دلیل تامین نیاز مادی توی کت من نمیرود
تماس فرت

02 آبان 1393 (12:42) | حرفهایی برای خودم | دیدگاهها بسته است

گاهی

گاهی دلم میخواهد در خلوت خیابان ، یک ناشناس مرا به خوردن یک لیوان چایی داغ دعوت کند
به چشمانم ذل بزند و من هر چه در دل دارم بگویم و در آخر بدون هیچ گونه نصیحتی فقط بگوید هی رفیق ، حق با توست !

29 مهر 1393 (02:46) | دلنوشته | 0 دیدگاه

...

خنده دار است این روزها ، هر چیزی که مرا به یاد تو بی اندازد مرا آشفته میکند !

شبیه مار گزیده ای شده ام که از هر ریسمان سیاه و سفید میترسد

اینروزها از هر چیزی غیر از وجود تو برآشفته میشوم ! از هر چیزی حتی یک اس ام اس از تو ...

اینروزها در این سرما ، شدیدا احساس تنهایی میکنم و تو اندکی آنطرفتر بایک استکان چایی داغ ...

29 مهر 1393 (02:37) | سایه | دیدگاهها بسته است

استهلاک

جلوی آینه که می ایستم ، نا خودآگاه چشمم به ساعت داخل آینه می افتد ...
و قیافه پریشان و فرسوده ام انگار هر یک ثانیه از عمرم چیزی خیلی بیشتر از یک ثانیه من را فرسوده میکند و چه بسا پایانم همین نزدیکی هاست ...
این شبها که با سردرد میخوابم و جسم خیلی خسته تر از آنی است که شاید اگر تو بودی ...
من خیلی زودتر از انچه باید فرسوده میشوم

خنده دار است ، تمام عمرم را ده قدم تصور کرده بودم ... و حال در قدم پنجم از پای افتادم !

29 مهر 1393 (02:33) | حرفهایی برای خودم | 0 دیدگاه