خدایا

خدایا ، کارت درسته ، حرف نداری ، یکه یکی
# میپرستمت

27 شهریور 1392 (00:41) | وخدا | دیدگاهها بسته است

سیامک عباسی (تو که نیستی)

توکه نیستی ، زندگیمو     زیره پای کی بریزم​
واسه کی ، دلم بمیره      وقتی تو ، نیستی عزیزم​
دسته سرده این زمونه      دستامو از تو جدا کرد​
بازیه ، دوری و حسرت      با دلای ما ، چه ها کرد​

عشق تو ، توی وجودم     تا همیشه ، موندگاره​
همه آرزوم همینه           که ببینمت ، دوباره​
دوریه تو داره آروم           من و ازپا، در میاره​
رنگه پیری ، ذره ذره         تو وجودم پا میذاره

ادامه مطلب ...
26 شهریور 1392 (23:45) | از دل ترانه | 0 دیدگاه

من ...

من خیلی چیزها را ، خیلی جاها جا گذاشتم

لا به لای زندگی ، خیلی چیزهاست که مال من بود ...
لا به لای حرفها ، خیلی چیزها مال من بود ...
لا به لای خواسته ها ، خیلی خواستنی ها مال من بود ...
خدایا ، یه جاهای این زندگی خودم را جا گذاشتم ...
# هر کسی پیدا کرد مژدگانی دارد ...

26 شهریور 1392 (23:44) | حرفهایی برای خودم | دیدگاهها بسته است

خدایا

میدانم ، دلت یک توبه جانانه میخواهد اما اینو بدون

ادامه مطلب با پسورد محافظت شده است .
ادامه مطلب ...
26 شهریور 1392 (11:59) | وخدا | دیدگاهها بسته است

به سلامتی

به سلامتی اونی که هر وقت بهش گفتم حالم بده ، گفت حال من که بدتره :)

به سلامتی اونی که هر وقت دلم گرفت ، دلش گرفت

به سلامتی اونی که هر وقت میگم اشکاتو پاک کن با گریه میگه چشم

به سلامتی اونی که تبلیغ دستمال کاغذی میکنه

به سلامتی اونی که عین پیشی ها ملوسه اما تنش مو نداره :)

به سلامتی اونی که آرزوش شدم و آرزوم شده

# آرزو کیه ؟ ها؟ ها؟ ها؟

26 شهریور 1392 (11:55) | سایه | 0 دیدگاه

دلم میخواهد

دلم یک چیز میخواهد ، دو قدم به جلو ، یک قدم به سمت راست و دیگر هیچ ...
# شاید باید داستانی تازه را رقم زد ...

26 شهریور 1392 (11:42) | حرفهایی برای خودم | دیدگاهها بسته است

فلبداهه

خدایا ...
میدانی ، یک درد فقط یک درد است ، اما تکرار همان درد میشود هزار درد ...
میدانم تنهایی و میدانی تنهایم اما خدایا ، چرا هر بار تنهاییت را به رخم میکشی ؟ یادت باشه من فقط یک انسانم ...
درد و رنج را به ظاهر تحمل میکنم اما قبول ندارم ، سهم من ، سهم من فقط درد و رنج نیست ؟!
خدایا ، دلت چه میخواهد ؟
التماس اجباری؟ گریه زاری؟ دعاهای شبانه؟ نذر و نیاز؟ هوم؟
پس واقعا تو محتاجی نه من :)

بیا یک معامله کنیم ، دلت هر چه میخواهد بگو ، هر چه در توان دارم میدم و میدانی من هیچ چیز نمیخواهم جز جواب یک سوال ! تا کَی انتظار؟

# وخدایی که گوشهایش را گرفته شاید تا ابد ...

26 شهریور 1392 (11:40) | وخدا | 0 دیدگاه

فلبداهه

دلم یک جایی میخواهد که آدمهایش سر به زیر باشند و سر بلند
یک تنهایی باشد و یک سکوت و کسی که وجودش حس آرامش باشد
دلم ، نوازش های کودکانه میخواهد ...
میدانی ؟ خیلی چیزها از دست رفت ... ، مثل همان بادبادکی که تا اوج بود و خیره کننده ...
بگذار کمی خیالاتی شوم ...
دستانم را بگیر ، بگذار روی قلبت ، و دستت را روی دستم ، روی قلبت فشار بده ، هیچی نگو ، چشمانت را ببند ، حالا هر دو صدای دریا را میشنویم ...
حالا چشمانم را باز میکنم ، من هنوز دریا را میبینم ... تو ...
میدانی ، هر کسی میتواند برای هر کس دیگه ای مهم باشد و به هر دلیلی میشود هر کسی را رها کرد و حتی بی دلیل ...
اما وسط این دشت بزرگ ، من از اون دور دورها ، فقط یکی رو میخوام ، به هر قیمتی ...

19 شهریور 1392 (22:48) | دلنوشته | 0 دیدگاه

آمین

فاصله بین خواسته ها و داشته ها گاهی اوقات خیلی زیاد میشه ، تو فقط یه آمین بگو ...

19 شهریور 1392 (22:06) | حرفهایی برای خودم | دیدگاهها بسته است

میخواهم

میخواهم تنهایی ، کور سوی امیدی را زنده کنم و چنانش کنم تا نهایت خوشبختی ...
# فقط برای تو ...

17 شهریور 1392 (01:37) | سایه | 0 دیدگاه

روز خوب

امروز روز خوبی بود

# :)

16 شهریور 1392 (08:23) | حرفهایی برای خودم | 0 دیدگاه

اعتراف

باید اعتراف کنم ، اعتراف چیز خوبیه ...
# read again post 111

15 شهریور 1392 (14:28) | حرفهایی برای خودم | دیدگاهها بسته است

وابستگی

به قول خودت ، من عاشق نیستم ، وابسته ام ، اما به چی وابسته ام ؟! وابستگی دلیل میخواد ! بی دلیل کسی نمیتونه وابسته کسی بشه ، اما بی دلیل میشه عاشق بود ، اینو خودت گفتی ... ، حالا من کدومشم؟

12 شهریور 1392 (22:42) | سایه | 0 دیدگاه

حوض نقاشی

امروز فیلم "حوض نقاشی" رو دیدم .
فقط میتونم بگم با عشق ، میشه خیلی از مشکلات رو حل کرد ...

07 شهریور 1392 (01:41) | حرفهایی برای خودم | دیدگاهها بسته است

دعوتنامه

میدونی چیه ؟ خب گاهی آدم باید برای خودش دعوتنامه بفرسته !
همچین الکی الکی خودشو تحویل بگیره که نگو ، یا جلو آینه وایسا ، کلی قربون صدقه خودش بره !

# میدونم به چی فکر میکنید ، فردا نه ولی پس فردا حتما یه سر میرم دکتر :)

05 شهریور 1392 (05:34) | دلنوشته | 0 دیدگاه

میدونی

میدونی چیه؟ آدمی که هیچی نداره رو هیچ کاریش نمیشه کرد !
جالبه نه ؟!
اما فقط کافیه یه امید بهش بدی و بعد از مدتی نا امیدش کنی ، حالا آدمی که هیچ کاریش نمیشد کرد رو با یک ناامیدی میشه زخم کاری زد ...
# بگو خب

05 شهریور 1392 (05:30) | حرفهایی برای خودم | 0 دیدگاه

مستی

به قول شاهین : با یک لیوان چایی هم میشود مست شد ، اگر آنکه باید باشد ، باشد ...

27 مرداد 1392 (07:10) | دلنوشته | 0 دیدگاه

مهدی احمدوند

خلاصم کن از این دوری ، که صبرم رو به پایانه
مثل آرامشی هستم ، که نزدیک یه طوفانه ...


ادامه مطلب ...
23 مرداد 1392 (01:08) | از دل ترانه | 0 دیدگاه

مادرانه
به قول بابای مریم
دل اگه جایی گیر کنه تموم زندگی ادم نخ کش میشه...
# [مادرانه]
19 مرداد 1392 (01:12) | دلنوشته | 0 دیدگاه

میخوام بگم

میخوام بگم اگر تمام دنیا بد بگن ، نخوان و همه سد راه بشن ، سنگ بندازن ، قلوه سنگ بندازن ، بهانه بیارن و هر کاری بکنن نمیتونن جلو خواستنت  رو بگیرن ، نمیتونن ، چون میخوامت ...
# بگو خب ...

14 مرداد 1392 (12:23) | سایه | 0 دیدگاه