گریه

گریه ، مسکنی است که به خاطر عوارضش هیچ وقت تجویز نمیشود اما همیشه خودسرانه مصرف میشود !!!

28 آذر 1393 (22:45) | مینیمال | 0 دیدگاه

تمایلات

میدانی تمایلاتم به هر چیزی ،  این روزها  ، به صفر میل میکند ؟

26 آذر 1393 (02:56) | سایه | 0 دیدگاه

ما از تو

ما از تو دل کندیم ، دست شستیم ، خودآگاه تو را به فراموشی سپردیم حالا مانده ام تک و تنها چه کنم ؟!

25 آذر 1393 (18:01) | خسته | 0 دیدگاه

شروع

خب من امروز دو تا فحش آبدار خوردم " عوضی بی شعور"

# واسه شروع بد نیست

18 آذر 1393 (00:15) | سایه | دیدگاهها بسته است

آلزایمر

اکنون زمانی است که حال مرا ، فقط بیماری آلزایمر درمان میکند

# ببخشید خانوم ، من خونمو گُم کردم ، اسمم نمیدونم ، لطفا منو به خونتون ببرید ، دوستم داشته باشین و تا هروقت خواستید بهم محبت کنید و بعد از آن مرا بیاورید همینجا رها کنید ... من چیزی یادم نمیمونه جز همین یه جمله ...

15 آذر 1393 (00:20) | دلنوشته | 0 دیدگاه

...

و لیوانی که رها میشود ، خُرد میشود ، هزار تکه میشود
و خنده ای که اطمینان را به هر ناظری میدهد که لیوانی خُرد شد و چیزی نشد اما خنده دارتر است که چشمانت را ببندی و از روی خُرده شیشه ها ، پای برهنه ،  رد بشوی و مرد میخواهد بعد از آن بگوید چیزی نشد ...

# میدانی زندگیم خُرد شده ؟ میدانی میخواهم از روی آن رد بشوم ؟ میدانی میخندم ؟

14 آذر 1393 (22:20) | خسته | دیدگاهها بسته است

زن

زن موجودیست که احساسش قوی تر از وجدانش است .

10 آذر 1393 (22:33) | مینیمال | 0 دیدگاه

خدایا

خدایا خیلی وقتها دست آدمو میگیری و بعضی وقتها هم حال آدمو ...
# ما کدوم نیمه لیوان رو ببینیم دقیقاً ؟

08 آذر 1393 (20:37) | وخدا | 0 دیدگاه

خدایا

خدایا ، اگر خیلی وقت است تورا فراموش کرده ام ، باور کن تقصیر من نیست ...
# رقیب های بزرگی داری ...

06 آذر 1393 (00:30) | مینیمال | دیدگاهها بسته است

میفهمی؟

قدمها که محکم نباشد ، از ردپای آدم پیداست ، خسته و روی خاک کشیده شده ...

برای برداشتن قدم های استوار ، همیشه انگیزه لازم هست ، همیشه شوق لازم هست ، همیشه محرک لازم است ، باید اشتیاق داشت ...

هیچکس از یک آدم خسته توقع ندارد یک قصر بسازد ...

04 آذر 1393 (22:45) | خسته | 0 دیدگاه