بدبختیه خنده دار

واقعاً خنده دار نیست ؟!
زندگی من ، خنده دار نیست؟!
گریه ام گرفته لعنطی ، خنده دار نیست؟!
...

27 شهریور 1389 (00:24) | خسته | دیدگاهها بسته است

یکی مثل من 3

سرشو پائین انداخته بود ، انگار روی زمین دنبال خدا میگشت!

27 شهریور 1389 (00:01) | دلنوشته | دیدگاهها بسته است

یکی مثل من 2

نوشته ها شو یه جا جمع میکرد تا سر فرصت آتش بزند!

26 شهریور 1389 (11:49) | خسته | دیدگاهها بسته است

یکی مثل من 1

دَ مَ رو (به شکم) خوابیده بود و به خدا فکر میکرد!

24 شهریور 1389 (21:49) | مینیمال | 0 دیدگاه

نوشتم

نوشتم و نوشتم و نوشتم... حالا من مانده ام و یک دل پرخون و یک عالمه نوشته های خط نخورده!

 

خط بزن!

23 شهریور 1389 (14:19) | مینیمال | دیدگاهها بسته است

به هرجا نگاه نکن

به هرجا نگاه نکن
آنجا ، جایی که انتظارت را میکشد
جایی که رو به روی توست
جایی که به آن نگاه میکنی
آسمان سیاه است و زمین سرد...
این یک خاطره نیست...
درد است ، به آسمان نگاه نکن
من آسمانم ، سیاه سیاه...

18 شهریور 1389 (13:01) | شعر من | 0 دیدگاه

گاهی

گاهی در گذر زمان خوابم میبرد…

17 شهریور 1389 (21:32) | قدیمی‌ها | 0 دیدگاه

سیگار؟

- تو بیشتر چه سیگاری می کشی؟
- من بیشتر ته سیگار می کشم! 

17 شهریور 1389 (21:26) | قدیمی‌ها | دیدگاهها بسته است

...

# من از تو خسته نمیشم تو هر جا میخوای برو!

12 شهریور 1389 (11:46) | سایه | 0 دیدگاه

قهر

انقدر کسی نداشت که مجبور شد با خودش قهر کند...

# حکایت ماست به خدا...

12 شهریور 1389 (11:46) | دلنوشته | 0 دیدگاه

آتش هوس

کَر شده ، حس لامسه...
تا به جای بوسه ، دست مالیت کنم...
بکارتی که پاره شد ، دگر بی خیال است ، هر که آمد ، هر که شد ، هر که رفت...
من ساده بودم ، تنها ولی پاک...
گستاخ شدم ، تنها و ناپاک...

بهای این چیزی بیشتر از آتش جهنم است... چیزی بیشتر ، برنده تر ، سوزنده تر...
چیزی چون آتش وصال تو...
هوس که شعله کشید ، عشق فریاد میزند ، ناله میکند ، التماس میکند...
اما هوس چیز دیگری است...
شاید اگر عشق آتشین بود ، آتش هوس مثل یخ بود اما گرم...

12 شهریور 1389 (11:43) | هوس | دیدگاهها بسته است

می آیی

نمیدانم روزی می آیی یا نه!

اما خوب میدانم اگر بیایی زود میروی ! خیلی زود...

 

# مگه نه؟

10 شهریور 1389 (15:00) | مینیمال | 0 دیدگاه

زمین خورده ، لگد خورد!

سرم رو روی زمین گذاشتم ، به امید این که صدای پاشو بشنوم

هیچ صدایی نبود به جز خورد شدن من!

05 شهریور 1389 (22:43) | قدیمی‌ها | 0 دیدگاه

عاشق

یکی رو میشناختم تا آخر عمرش عاشق بود، ولی آخرش مُرد!

05 شهریور 1389 (22:43) | قدیمی‌ها | 0 دیدگاه

شب

شب آمده است و اسم شب بیانگر خواب
ده قرص خواب
یک لیوان آب
یک بغض در گلو
و تا ابد خواب…

05 شهریور 1389 (22:43) | قدیمی‌ها | 0 دیدگاه

ستاره

عزیزم
ستاره هم نبودیم ملت نگاهمان کند ، ما چشمک بزنیم و هر یک فکر کنند فقط برای او چشمک میزنیم!
عزیزم صرفه جوییست!
یک چشمک!
100 لبخند

05 شهریور 1389 (22:18) | قدیمی‌ها | 0 دیدگاه

وارونه

آه عزیزم ، من هر چه رو به تو می‌آیم ، دورتر میشوم!
نمیدانم جاده ها وارونه شده اند، یا من به عقب می‌نگرم!

05 شهریور 1389 (22:18) | قدیمی‌ها | دیدگاهها بسته است

گاهی باید

چراغها را خاموش کنید...

گاهی باید به زور خوابید...

پ.ن:هر گونه برداشت معنوی، سیاسی ، فرهنگی ، آموزش ، اجتماعی ، اخلاقی وغیر اخلاقی از این نوشته آزاد است!

05 شهریور 1389 (22:17) | قدیمی‌ها | دیدگاهها بسته است

زمان

گاهی وقتها گذر زمان رو حس میکنم ، بعضی وقتها هم خود زمان رو !
اولی وقتی به ساعت نگاه میکنم ، دومی وقتی به آینه زل میزنم !

پ.ن: اولی پُر از زجر ، دومی پُر از حسرت !

05 شهریور 1389 (22:15) | خسته | 0 دیدگاه

غوغا

توی دلم غوغاست!
بیا باهم فریاد بزنیم!

میفهمی! باهم

05 شهریور 1389 (22:14) | قدیمی‌ها | دیدگاهها بسته است