سنگ

این روزها دلم کمی سنگ میخواهد برای تغییر خودش ...

31 تیر 1393 (16:34) | مینیمال | دیدگاهها بسته است

حس

حس آدم ابلهی را دارم که راهی یک سفر دور میشود تا چیزی را پیدا کند که تمام زندگی اش را زیر و رو کند و دست آخر زندگی اش تمام میشود در سفر ...

ناکامی بزرگی در پیش است و شاید رسوایی بزرگ

هر چه هست آخرش حتی اگر من به ظاهر زنده باشم و نفس بکشم ، یک تراژدی را رقم خواهم زد تا عبرتی باشم برای همگان

شیرین است دانسته به دامن هر آنچه نباید ، میروی ... 

31 تیر 1393 (16:32) | حرفهایی برای خودم | 0 دیدگاه

گاهی

گاهی دلم میخواهد چیزی را جایی بنویسم که هیچ کسی نتواند آنرا بخواد

و تو در آن لحظه نباید سر برسی و تمام نوشته هایم را بخوانی ...
# اما هنوز زود است

31 تیر 1393 (16:20) | حرفهایی برای خودم | دیدگاهها بسته است

صبر

صبر آدمی را پیر میکند ، هر چند در ظاهر همان آدم است ، اما در درون ممکن است همه چیز را تغییر دهد ویران کند ...
پس وقتی آدمی صبوری میکند بهش افتخار نکنید ، منتظر مرگ ناگهانی اش باشید ...

31 تیر 1393 (16:08) | خسته | 0 دیدگاه

شب قدر

شب قدر مال اونایی که میخوان قدرشو بدونن .
سایر شبها چه گُلی به سرمون زد که امشب ...
# بگذریم ، دلتون بسوزه ،  همگی شب به خیر

25 تیر 1393 (23:29) | مینیمال | دیدگاهها بسته است

اتهام

تا کی میخواهی بهم اتهام بزنی
چشمانت را باز کن ، اگر من تو رو نخوام ، اونایی که دور و برت هستن و میخوانت چه گٌلی به سرت زدن ؟ چه زندگی برات ساختن ؟ و چه زندگی برات میسازن ؟
به جای اینکه من رو به داشتنت با این وضع نچندان قابل قبول امیدوار کنی ، منو دلسرد نکن

خواهشاً ...

12 تیر 1393 (20:13) | خسته | 0 دیدگاه

دکترا

از این دکترایی که هر جا اسمشون رو میخوان ، یه دکتر قبلش میگن و مینویسن ، خوشم نمیاد !
# خود شیفتگی کاذب دارن
# [link]

06 تیر 1393 (18:49) | مینیمال | 0 دیدگاه