این روزها دلم کمی سنگ میخواهد برای تغییر خودش ...
حس
حس آدم ابلهی را دارم که راهی یک سفر دور میشود تا چیزی را پیدا کند که تمام زندگی اش را زیر و رو کند و دست آخر زندگی اش تمام میشود در سفر ...
ناکامی بزرگی در پیش است و شاید رسوایی بزرگ
هر چه هست آخرش حتی اگر من به ظاهر زنده باشم و نفس بکشم ، یک تراژدی را رقم خواهم زد تا عبرتی باشم برای همگان
شیرین است دانسته به دامن هر آنچه نباید ، میروی ...
گاهی
گاهی دلم میخواهد چیزی را جایی بنویسم که هیچ کسی نتواند آنرا بخواد
و تو در آن لحظه نباید سر برسی و تمام نوشته هایم را بخوانی ...
# اما هنوز زود است
صبر
صبر آدمی را پیر میکند ، هر چند در ظاهر همان آدم است ، اما در درون ممکن است همه چیز را تغییر دهد ویران کند ...
پس وقتی آدمی صبوری میکند بهش افتخار نکنید ، منتظر مرگ ناگهانی اش باشید ...
شب قدر
شب قدر مال اونایی که میخوان قدرشو بدونن .
سایر شبها چه گُلی به سرمون زد که امشب ...
# بگذریم ، دلتون بسوزه ، همگی شب به خیر
اتهام
تا کی میخواهی بهم اتهام بزنی
چشمانت را باز کن ، اگر من تو رو نخوام ، اونایی که دور و برت هستن و میخوانت چه گٌلی به سرت زدن ؟ چه زندگی برات ساختن ؟ و چه زندگی برات میسازن ؟
به جای اینکه من رو به داشتنت با این وضع نچندان قابل قبول امیدوار کنی ، منو دلسرد نکن
خواهشاً ...
دکترا
از این دکترایی که هر جا اسمشون رو میخوان ، یه دکتر قبلش میگن و مینویسن ، خوشم نمیاد !
# خود شیفتگی کاذب دارن
# [link]