ترس

خسته ام ، ترسم از روزگاریست که هیچ چیز بر وفق مراد نباشد
چه باید کرد ؟ کاسه ی صبری لبریز شده را جرقه ای لازم است ...
و نوری که همه جارا فرا میگیرد و سکوتی که همه را درگیر ...
خسته ام ، ترسم از روزگاریست که هیچیزش بر وفق مراد نباشد ... 

14 دی 1392 (00:18) | خسته | دیدگاهها بسته است

تفره

خیلی وقته دارم زندگی کردن رو با خودم تفره میرم ...

10 دی 1392 (08:04) | خسته | دیدگاهها بسته است

...

تکه ابری تنها
رهرو یک شهر غریب
بی انتها
بچه ای میخواند
تکه ابری تنها
و حضوری که به تصلای وجودش ماند
طفلکی میخندد
به عبور ابر سفید
و سکوتی که به جا میماند ... 

10 دی 1392 (08:02) | شعر من | دیدگاهها بسته است

سالی که نکوست از بهارش پیداست

روز تولدم ، هه !

سالی که نکوست از بهارش پیداست ...

#روز تولدم بازداشت شدم

09 دی 1392 (17:46) | حرفهایی برای خودم | دیدگاهها بسته است

تولد

آخیش یه سال دیگه هم تموم شد .
رفتم توی 24 سال ، دیگه امسال یا میشه بهترین سال زندگیم یا بدترین سال زندگیم ...

05 دی 1392 (07:11) | خسته | 0 دیدگاه

سرما

تنم از سردی سرما گرفته
یه بی کس تنها زیر بارون
چه حسی داره بی تو بودن توی سرما
یه حس بد تو سرمای زمستون

نه چتری روی سر نه جانپناهی
نه دستی روی سر چه بی پناهم
خدایا انتظار رو دوست داری
یه عمری است ثانیه ها را میشناسم

تنم از سردی سرما گرفته
دلم از این همه غمها گرفته
به تنم تیر کشید حس وجودت
به آغوش خیالی گُر گرفته

به آغوشت کشیدن توی سرما
و لبخندی که روی لب میشینه
یه حسی میپیچه توی وجودم
که این لبخند دروغی دلنشینه 

04 دی 1392 (05:55) | شعر من | دیدگاهها بسته است

قشنگترین هدیه

امروز یکی از قشنگترین هدیه های عمرم رو گرفتم .

واقعا بغض کردم ...

فقط میتونم بگم ، انشاالله بتونم جبران کنم.

ممنونم

30 آذر 1392 (23:05) | سایه | 0 دیدگاه

دنیا

عجب دنیای کثیفیه ...

30 آذر 1392 (03:51) | حرفهایی برای خودم | دیدگاهها بسته است

بدبختی

تو عمرم انقدر احساس بدبختی نکرده بودم .

27 آذر 1392 (06:48) | حرفهایی برای خودم | دیدگاهها بسته است

فیض بوک

امروز توی فیض بوک عضو شدم
# خدا به خیر کنه

24 آذر 1392 (03:53) | حرفهایی برای خودم | 0 دیدگاه

فشار

به خدا به پیر به پیغمبر ، من دارم فشاری بیشتر از اون چیزی که تاب دارم رو تحمل میکنم ، چرا هیچکی حواسش بهم نیست ؟؟؟!!!

# به درک ، بازم به افتخار خودم :)

23 آذر 1392 (18:47) | حرفهایی برای خودم | دیدگاهها بسته است

گناه

گناه من اینه که فقط تو رو میخوام ...
باید از همه بکشم از تو هم بکشم ...
امشبم کلا رفت ...

23 آذر 1392 (04:35) | سایه | دیدگاهها بسته است

یک روزی

یک روزی به تمام خواسته هایم ، خواهم رسید ، مطمئنم ...

# اما آن روز ، تو کجای خواسته هامی ؟؟؟؟

17 آذر 1392 (02:52) | خسته | 0 دیدگاه

چی میچسبه ؟

اگه گفتی توی این هوای سرد و این شُر شُر بارون چی بیشتر از همه میچسبه ؟
آخ گفتی ، یه بدن داغ ...
# مممممم ...

14 آذر 1392 (16:25) | مینیمال | 0 دیدگاه

از تنهایی که بهتره ...

ترس از تنهایی توی همه هست ، یعنی این ترس رو یه جورایی غالب کردن بهمون .
حتی عمو پورنگ هم میگه ، "بچه ها ، اگه بچه ای حرف بدی زد دیگه کم کم بچه های دیگه باهاش بازی نمیکنن و تنها میمونه ."
ظاهرا تنهایی ، یک نوع مجازاته ...

به نظر من اکثر ازدواجهایی که صورت میگیره توی سن بالا ، برای فرار از تنهایی هست یا به قول مادرم ، از تنهایی که بهتره ...

14 آذر 1392 (15:49) | حرفهایی برای خودم | 0 دیدگاه

من ...

من اشتباه نکردم ، اون واقعا منو برای خودم میخواد ...
# من اشتباه کردم ؟؟؟؟؟

12 آذر 1392 (15:39) | حرفهایی برای خودم | 0 دیدگاه

ستار

گاهی وقتها هست ، که سکوت مثل یه عشق ، یه حس دوست داشتنیه
گاهی وقتها هست ، که نگاه ، بیشتر از هزارتا حرف ، گفتنیه ...

03 آذر 1392 (00:37) | از دل ترانه | 0 دیدگاه

سربازی

دایی ام سرباز است ، هر از گاهی می آید مرخصی و خندکنان از شبهایی که کشیک هست و بیدار میگوید .
من هم میخندم
فقط به این فکر میکنم ، اگر من سربازی میرفتم ، با یک تفنگ پُر ، یک شب تنها ، چه اتفاقی می افتاد ؟؟؟

# شاید همه یکباره بیدار میشدند با صدای ...

ادامه مطلب ...
28 آبان 1392 (23:49) | حرفهایی برای خودم | 0 دیدگاه

اگر تو

اگر تو مثل من نیستی ، پس بگذار من بدترین شوم تا همه تو را خوبترین ببینند ...

28 آبان 1392 (23:48) | مینیمال | دیدگاهها بسته است

آدم بد

ظاهرا آدم بده‌ی این روزها منم ، اما ...

25 آبان 1392 (17:26) | حرفهایی برای خودم | 0 دیدگاه