میدانی
30 مرداد 1394 (07:11) |
سایه |
0 دیدگاه
تصادف
24 مرداد 1394 (01:27) |
وخدا |
دیدگاهها بسته است
خدایا
09 مرداد 1394 (03:59) |
وخدا |
0 دیدگاه
میدانی؟! عمری است رویای با تو بودن را ساخته ام به هزار شیوه
میدانی خیلی ثانیه و دقیقه خرجش کرده ام که سرانگشتی هم حسابش کنی چیزی بیشتر از شش سال میشود!
میدانی روزهایی که نبودی، سالهایی که نبودی، و لحظه هایی که به هر علتی شریک خنده هایت هر کسی غیر از من بود ، من تنها بودم بی تو و بی هیچ کسی
حالا ثمره این همه عمر ، این همه اذیت شدن، این همه پیر شدن ، شده حرفهای سنگین تو و دل شکسته من و انتظار و انتظار و انتظار ...
من هیچی خودت قبول داری این وضعیتو؟!
من الان چکار کنم بی تو؟!
خسته ام ، نه از اون خستگی هایی که همه هستن
خستگی من یه چیزی توی مایه های لحظه مرور خاطرات یه مرد دیونه است که بالای پشت بام وایساده و شاید ده دقیقه دیگه ...
میفهمی منو یا خودمو پرت کنم پایین؟!
تصادف
دیدی چی شد ؟!!!!!
خدایا
خدایا ، من هیچی ، مواظب خودت باش ...