گاهی اوقات حس میکنم زندگی ام را در ثانیه ای باختم آن روز ...
عشق
عشق ، دروغ بزرگی است که مخم را میخورد
همه ، خودخواهی بزرگی دارند
هیچ کس عاشقانه تو را دوست نخواهد داشت
همه در هر معامله ای به فکر سود شخصی هستند و بس
و عشق معامله ی ساده لوحانه ی توست و زیانی به بهای تمام عمر
مجبوری خود را محکوم کنی به چیزی که وجود خارجی ندارد
من تنهایم وتنها زندگی میکنم و عاقبت تنها در یک گور دفن میشوم و همه محکومیتم به جرم عشق هست
دلم هوای یک زندان انفرادی را دارد ، بی تفاوت به گذر زمان و اجبار به پایبند بودن به عشقی دروغین ...
گاهی وقتها عشق فقط یک سوتفاهم است ، به قیمت یک عمر از دست دادن آرامش ...
من
من ساده تر از آنم که حرفهایی به آن پیچیدگی را باور کنم ، لطفا کسی برای من داستان نسازد ، گاهی اوقات یک حرف راست ، شنیدنی تر است ...
حکایت من
حکایت من هم شده حکایت اون ماره که عاشق دختر همسایه شده بود بعد از چند سال فهمید شلنگه آبه
# والا به خدا
# به هر چی که نبودیم متهم شدیم
..
آنانکه تو را برای خودت میخواهند خیلی کم اند و آنانکه تو را برای خودشان می خواهند خیلی زیاد ...
ترجیح میدهم در زندگی خودم غرق شوم تا اینکه کسی به قصد نجاتم ، زندگیم را شریک شود ...
...
من ، بی تو ، حتی من هم نیستم ، فقط یک او هستم ...
چه کردی ...
تو با من چه کردی ...
فرزاد فرزین
# وقتی عادت کنی به تنهایی خیلی چیزها رو میشه باور کرد ...
...
دلسردم دل شکسته و نا امید
وحالم به سان کودکی است که تنها یادگاری اش را به آب رودخانه میسپارد
چه تلخ است ، تمام عمرت به خودت دروغ گفته باشی
و چه سنگین است به دوش کشیدن بار انتظار و ساده دل بریدن
اگر روزی تمام زندگی ات باعث لحظه ای تبسم کودکانه شود حاضری بفروشی ؟ چند میدهی؟
آیا زندگی ارزش خرید و فروش دارد؟
میدانی تمام عمرت چشمات به آسمان باشد به رحت الهی و آنگاه که سر به زیر و ناامید میشوی ، باران تمام تنت را خیس کند
آیا شکر جایز است ؟ نه!
خدایا ... !آتش تشنگی را امروز سیرآب کنی بهتر است یا فردا یک جسم سوخته را مداوا ؟
آیا باید همیشه لحظه آخر معجزه کنی ؟!
:)
با خدا بحث نکن ...
گوشش از این حرفا پره ...
لبخند
چه دلبری میکنه یه لبخند توی باغ چایی ...
ممممم ...
...
دوباره دل هوای با تو بودن کرده ...
آرامش
آرامشی که توی تنهایی هست ، توی هیچ جای دنیا نیست ...
# و انتظار ، پر از هیجان است ، اما بدون آرامش ...
زندگی
نیم نگاهی به گذشته ، تبسمی به آینده
کسی چه میداند در ذهنم چه میگذرد
میدانی ، اگر تنها باشی یا دور و برت پر از آدمهایی که بهشون هیچ ارتباطی نداری تفاوت چندانی ندارد
مثل مردن توی گورهای دسته جمعی ، تو هم با این آدمها دفن میشی تنهایی ...
زندگی شاید لحظه ای تبسم و آرامش است ، شاید ثانیه ای از یک عمر ...
کسی چه میداند امروز زندگی میکنیم یا فردا یا هیچ وقت
دلم یک بازی بچه گانه میخواهد ، یک پازل ساده دو نفره
که وقتی کاملش کردیم به هم نگاه کنیم ، لبخندی بزنیم و خرابش کنیم
و سالهای بعد به این فکر کنیم که زندگی همان یک لحظه خندیدن بود و بس !
دم خدا گرم
دم خدا گرم که چپ و راست همه جوره میخوابونه توی دهنمون ...
من اگه تنها بمونم
من اگه تنها بمونم ، نمیرم دنبال کس دیگه ای بگردم
من اگه تنها بمونم ، نمیرم یه گوشه قهقه و چه چه بزنم
من اگه تنها بمونم ، نمیرم سفر دور دنیا بگردم
من اگه تنها بمونم ، نمیگم همه چی به درک خودمو عشقه
من اگه تنها بمونم ، نمیرم با هر کس و ناکسی دوست بشم واسه لحظه ای
من اگه تنها بمونم هیچ کاری نمیکنم ، هیچ کدوم از اون کارایی که فکر میکنی میکنم رو انجام نمیدم نه!!!!
من اگه تنها بمونم ، میرم یه گوشه تنها میشینم و به تو فکر میکنم و دل شکسته ام
من اگه تنها بمونم فقط به روزهایی که گذشت فکر میکنم
من اگه تنها بمونم ، شاید دزدکی سیگار بکشم
من اگه تنها بمونم بی تو ، دیگه فکر نکنم بمونم ، میمیرم ، دق میکنم ...
حالا تو بگو چه کنم ؟