مانده ام چه کنم
خوشا به حال آنکه بین دو راهی مانده
و من نه حتی حق انتخابی بین بد و بدتر
چه میشود کرد ، همین بیراه را خواهم رفت تا ابد
تنهایی
و تنهایی یعنی زمانیکه بعد از یک هفته سر میزنی به وبلاگ میبینی هیچ نظری " منتظر بررسی " نیست !
...
گاهی اوقات دلم یک "عزیزم خسته نباشی" جانانه میخواهد وقتی تو باشی و توی دستت یک لقمه نان و پنیر و گردو باشد برای من
:)
چایی
به یک لیوان چایی پر رنگ با اندکی محبت شدیدا نیازمندیم ...
حیف
حیف یادی که هست و عمری که رفت ...
من از آن دسته آدمها خواهم بود که روزگاری ، گوشه ای تنها ، در خلوت خودم ، تو را یاد خواهم کرد و حسرت خواهم خورد ...
دلم یک سکوت میخواهد و یک خواب عمیق که خستگی یه عمر را از تنم بیرون کند .
من بیشتر از ظرفیتم بار کشیده ام پس خارج از نوبت فرسوده میشوم و از رده خارج ...
هیچ کاریش هم نمیشه کرد ...
بعضی حرفها
بعضی حرفها رو نمیشه گفت ، فقط یک نگاه به ساعت درج این مطلب بنداز !!!
دل سوخته
دلی که سوخت دیگر خاکستر است
# و از خاکستر نباید توقع دلدادگی داشت ...
...
من آدمیم که نسبتاً ضریب هوشی بالایی دارم (لااقل اعداد و ارقام تست ها اینطوری میگن) و نسبتا آدم محافظه کاری هستم
هیچ وقت فکر نمیکردم کسی بتونه سرم کلاه بذاره ، یا لااقل به سادگی بتونه سرم کلاه بگذاره
اما حقیقت اینه ، آدمها همیشه از نقاط ضعفشون لطمه میخورن و در مورد من
از نقطه احساسم متاسفانه ...
# چیزی که هنوز باورش برام سخته و هضمش ناممکن از کسی که ...
من
من از اون دسته آدمهام که اگه چیزی صد تا خصلت خوب داشته باشه و یک خصلت بد ، نمیخوامش و حالا هم
# عطاشو به لقاش بخشیدم
میدانی
میدانی ، کارم به جایی رسیده که اگر من را سالها کسی یاد نکند ، به حالم هیچ فرقی ندارد
وقتی همه در این زمان دنبال خودنمایی هستن ، من خودم را مخفی میکنم از همه ...
تنها بودن چیز خوبی است فقط بعضی وقتها درد دارد تیر میکشد
آن وقتی که دلت یک چایی دو نفره میخواد و یک تخت دو نفره ...
سخت است اما میگذرد
چه میشود کرد ، با توهم داشتنت زندگی کردن که زندگی نیست
با واقعیت نداشتنت لااقل یک جوری کنار خواهم آمد
بی تو
وقت میخوابم ، وقتی راه میرم ، وقتی جلو آینه هستم ، همش به خودم میگم ، میتونم ، بی تو ، میتونم
اما یه لحظه دلم میلرزه ، سرمو پائین می اندازم و میگم ، نمیتونم ، به خدا نمیتونم
شبی
شبی از این شبها خیالاتی میشوم
می آیم پیشت دستت را میگیرم و باهم میرویم به باغی دور
آنجا همه چیز هست ، از تمشک گرفته تا آلبالو و گیلاس ، من برای تو آلبالو میارم ترش و خوشمزه
بعد تمشک قرمز آبدار که لبانت را سرخ کند
بعد که خسته شدیم دو نفری روی چمن ها دراز میکشیم من دستانم را دور کمرت حلقه میکنم و تو با انگشتت تکه ابری را نشان میدهی در آسمان ، آن لحظه که من به آرامی پشت گردنت را میبوسم و تو خود را به آن راه می زنی که نفهمیدی ، لرزش صدات شنیدنی است ...
میدانی ، من دیوانه وار عاشقتم ...
...
کار به جایی رسیده خوندن نوشتن دیدن و یا هر چیزی از تو حالم رو بد میکنه ...
# بد بد بد ...
عشق و نفرت
همیشه گفتم تفاوت بین عشق و نفرت یک جرقه است !!!
جفتشون از یک نوع هستن و میشه با یک جرقه یک عشق رویایی تبدیل به نفرتی ترسناک بشه !!
# و شد ...
2 مرداد 93
فکر کردم امشب زنگ میزنی ، من دقیقا از دوم مرداد 93 صدایت را نشنیده ام !
فکر کنم عزمت را جزم کرده ای برای ...
#موفق باشی
دو راهی
کلا دو راهی چیز بدی است !
آدم هر راهی رو انتخاب کنه پایانش چه خوب باشه چه بد توی دلش ، اون ته تهاش یه حسی بهش میگه اون یکی راه بهتر بود شاید!!!
اینطور آدمها که دقیقا توی دو راهی پنجاه پنجاه گیر میکنن رو باید هُل داد به سمت راهی که خودش نمیخواد بره ،تا مجبور بشه مقاوت کنه و اون یکی راهی که به نفعش هست رو انتخاب کنه .
:)
# البته خودش نمیدونی چی خوبه چی بد p;
دروغ
این روزها مردم حتی به خودشان دروغ میگویند چه برسد به دیگری ...