دیالوگ
هیچوقت فکر نکن تو تونستی از من سواستفاده کنی یا ناراحتم کنی 
تو فقط یه مدت با آدمی که قلب بزرگی داشت هم‌ مسیر بودی
03 مرداد 1402 (10:06) | سایه | دیدگاهها بسته است

...

تو

روشنی قلب منی

خودم را به هدر نداده ام :)

خبرت هست ؟

10 اردیبهشت 1402 (13:41) | سایه | دیدگاهها بسته است

...

دوست داشتن کسی‌ که هیچ حسی بهت نداره، مثل اینه که تو فرودگاه منتظر کشتی باشی 

10 اردیبهشت 1402 (13:39) | سایه | دیدگاهها بسته است

Joy

+ سفر طولانی بود

+ بهت افتخار میکنم

#یه روزی رو به روت میشینم و ...

16 فروردین 1402 (10:42) | سایه | دیدگاهها بسته است

یک ماه و نیم

بیشتر از یک ماه و نیمه ازت هیچ خبری نیست !
# باید خبرتو توی خوابم ببینم ، اونم یه خبر بد !!!

01 مهر 1396 (09:18) | سایه | دیدگاهها بسته است

دوست

بعد از این همه مدت بهت گفتم ،

+دوستم داری ؟

در جواب بهم میگی

-بعد از این همه سال ، الان میپرسی ؟

# لعنتی دارم با زبون خودم میگم بهم ابراز علاقه بکن !!! میفهمی ؟؟؟؟؟؟ میفهمی چند وقته ؟؟؟؟ میفهمی خودم حرف رو میذارم توی دهنت که بگی و تو طفره میری ! میفهمی میفهمم؟!

10 اردیبهشت 1396 (04:44) | سایه | دیدگاهها بسته است

قرار

وقتی با یکی سر یه ساعت خاصی قرار داری و وقتی سر قرار میری و چند دقیقه صبر میکنی طرف نمیاد

بازم صبر میکنی و بازم نمیاد

باززم صبرررر میکنی و باززززمممم نمیاد

اگه باززززززم صبر کنی میفهمی محاله بیاد

از یه جایی به بعد ،  اگه بیشتر صبر کنی و منتظر بمونی ، به شعور خودت توهین کردی ...

# حکایت من و اوضاع منه

# هیچ وقت به کسی که ازتون میپرسه " کَی میایید؟ " پاسخ ندید " نمیدونم " چون اون شخص " نمیمونه ! "

09 فروردین 1396 (02:31) | سایه | دیدگاهها بسته است

خواب

خوابتو دیدم ...

08 فروردین 1396 (12:35) | سایه | دیدگاهها بسته است

امشب ...

امشب با دیدن عکست ، وسوسه شدم بهت پیام بدم ، اما جلوی خودمو گرفتم

میدونی ، بعضی شبها حسابی دلم میگیره ، امشب هم از اون شبهاس ...

08 آبان 1395 (01:15) | سایه | 0 دیدگاه

وفادار

چیزهای جدید همیشه هست ، چیزهای بهتر
این وبلاگ رو ببین ، عمر وبلاگ نویسی خیلی وقته تموم شده ، لاین و تلگرام و واتس اپ و کوفت و زهر مار خیلی راحت جای وبلاگ نویسی رو گرفتن و تو ... از تو هم بهتر هست ، نزدیکترهست ، خوشکلتر هست و با محبنتتر ...

اما مشکل اینجاست من وفادارم ، هم به تو هم به وبلاگم !

البته وقتی میگم وفادارم حقیقتا کمی دست و پام شل میشه ، چون بارها خواستم نباشم اما بودم ...

هنوز عدد  2 هست و تو میدونی که چرا ...

راستی ، تولدت مبارک ...

امروز سی سالت تموم شد ، دهه چهارم زندگیت شروع شد

سعی کن لااقل این ده سال رو خوب زندگی کنی

من روز تولدت خیلی سعی کردم همه جوره بفکرت باشم و تولدت رو یادآوری کنم و همش تبریک بگم

میدونم روز تولدت برات مهمه

و کاش تو هم بدونی چیزهایی که برای من مهمه

بهرحال ، من عهد بستم دیگه گله و شکایتی از تو نکنم برای هر چیز :)

# مثل برگی ، تن سپرده به بادم ...

11 اردیبهشت 1395 (03:30) | سایه | 0 دیدگاه

من و تو

من و تو توی این دنیا دیگه بعیده به هم برسیم

ولی اون دنیا حتما بهم میرسیم ، تو یه جایی به اسم جهنم ...

# اینو هم من میدونم هم تو ...

05 بهمن 1394 (20:41) | سایه | 0 دیدگاه

من دارم میرم


من دارم میرم

تو هم بدو زود بیا

# وگرنه یکی دیگه میاد ...

12 دی 1394 (19:01) | سایه | 0 دیدگاه

خواب

خواب میبینم 

شخصی ترین صحنه هایی را 

که دو جسم با هم میسازند بی واسطه 

بطور مکرر 

تن سفید تو و در طرف دیگر ... 

#همین ده دقیقه پیش با این خواب از خواب پریدم 

#همین صحنه ها را قبلا نیز در خواب دیده بودم 

#خوابهای اینگونه من تعبیر که نه ، توجیه جالبی ندارد ... 

تو این روزها واقعاً،چکار میکنی؟

21 آذر 1394 (05:39) | سایه | 0 دیدگاه

Rastaak - Darya

موهاش دریا بود

دنیامو زیبا کرد

فهمید دیونه ام

موهاشو کوتاه کرد ...

# [دانلود]

# امروز تصادف کردی ، خسارت دیدی ، ناراحتی ...
یکی بهت زد و در رفت

خوبه حالا حالمو میتونی درک کنی ، یکی به کل زندگیت بزنه و در بره آدم چه حالی میشه ؟
نصف زندگیمو مالیدی رفت ...

30 آبان 1394 (01:57) | سایه | 0 دیدگاه

میدانی

میدانی تشنه را آب باید

با تشنگی نمیتوان زیاد سر کرد ، جسم که تشنه میشود لبان خشک میشوند ، چشمان سیاهی میرود ، پاها سست میشود ، تعادل از دست میرود ، چشمان که سیاهی برود خیلی چیزها رااشتباه خواهد دید و عاقبت دل آدم میلرزد

میدانی اکثر اشتباهات و تصمیمات اشتباه در حالت ضعف و ناتوانی است !

تشنگی ، بزرگترین نقطه ضعف هر آدمی هست

حالا به هر چیزی ، به آب ، به محبت ، به عشق ، به توجه ، به دوست داشته شدن ، به لخت شدن یا لخت کردن

اما ...

من ...

من فقط محتاج خوابم ...

و بزرگترین نقطه ضعف من است ...

و تو ...

شاید ...

# لطفا حواست به خودت باشه
یه روزی یا جایی رو به روی هم ، باید بعضی چیزها رو بشماریم ، مثل سال ، ماه ، روز و شاید هم ساعتها انتظار را که چگونه طی شد ...

# حرفهامو میفهمی دیگه ، مگه نه ؟!

13 آبان 1394 (03:58) | سایه | 0 دیدگاه

زخم

دل نوشته و یا زخم نوشته ای است برای خودم  

ادامه مطلب با پسورد محافظت شده است .
ادامه مطلب ...
11 مهر 1394 (00:37) | سایه | 0 دیدگاه

دلم که میگیرد

من این روزها زیاد دلم میگیرد
راستی تو هم دلت میگیرد ؟
وقتی دلت گرفت ، جلو آینه برو ، به خودت خیره شو
روسری ات را باز کن ، آرام دست بکش به موهای سرت ، از بالا به پایین ، قرمز شرابی
میدانی رنگ طبیعی موهات این روزها مد شده
دست که کشیدی آرام از کنار صورتت بیا پایین ، گونه ات را نوازش کن ، تا زیر گردنت
به چشمات خیره شو ، چشمهای درشتی که خودت میدانی شبیه چیست ، و حالا خنده ات تماشایی است
گوشه لبت نشانه ای است که تو را نشانه میکند در بین تمام زیبارویان
تو گم نمیشوی ، هیچ وقت !
آرام دست بکش روی لبهای قرمزت ، قرمزی که همیشه طبیعی بودن آنرا حاشا کردی و من باور ...
به خودت اندکی خیره شو
کمی که بگذرد حالت خوب میشود ، میدانم ، تجربه کردم صد ها بار ...
آخر من هر وقت دلم میگیرد سراغ عکس تو می آیم ...

# فقط برای تو ... 

21 شهریور 1394 (02:04) | سایه | 1 دیدگاه

کار

واقعا گذرزمان حکیم است

روزگاری بود برای با من بودن گریه میکردی

برای با من صحبت کردن حتی لحظه ای را از دست نمیدادی

از بدی های من شدید می رنجیدی

و از خوبیهام به شوق می آمدی و حالا کار به جایی رسیده ، من را مسخره میکنی، میخندی و از این کارت لذت میبری

چیزی شده؟! من تغییر کردم؟! یا هرآنچه بین ماست؟!!!

احساس میکنم تبدیل به یک فرد عادی شده ام که هرزگی های ذهن و زبانت نصیب من است 

امیدوارم باز هم تغییر کنی ...

01 شهریور 1394 (16:20) | سایه | 0 دیدگاه

میدانی

میدانی؟! عمری است رویای با تو بودن را ساخته ام به هزار شیوه

میدانی خیلی ثانیه و دقیقه خرجش کرده ام که سرانگشتی هم حسابش کنی چیزی بیشتر از شش سال میشود!

میدانی روزهایی که نبودی، سالهایی که نبودی، و لحظه هایی که به هر علتی شریک خنده هایت هر کسی غیر از من بود ، من تنها بودم بی تو و بی هیچ کسی

حالا ثمره این همه عمر ، این همه اذیت شدن، این همه پیر شدن ، شده حرفهای سنگین تو و دل شکسته من و انتظار و انتظار و انتظار ...

من هیچی خودت قبول داری این وضعیتو؟!

من الان چکار کنم بی تو؟!

خسته ام ، نه از اون خستگی هایی که همه هستن

خستگی من یه چیزی توی مایه های لحظه مرور خاطرات یه مرد دیونه است که بالای پشت بام وایساده و شاید ده دقیقه دیگه ...

میفهمی منو یا خودمو پرت کنم پایین؟!

30 مرداد 1394 (07:11) | سایه | 0 دیدگاه

...

لبخند و تن زیبای صدایت اغوا کننده است
هر چقدر حواس جمع شود پرت میشود یه گوشه لبت و تصور بوسیدنت
میدانی تصور کردم روزی که تو به من لبخند بزنی ، من به همه پشت میکنم و خودم را به تو میسپارم فقط به تو ...
چال زیبای گونه هایت وقتی میخندی
لاک قرمز دستهایت و چال های روش
میدانی ، خدا خیلی در خلقت تو حوصله به خرج داده
به خودم می آیم
میدانی
ساعتهاست که به عکست دست میکشم ... 

11 تیر 1394 (04:19) | سایه | 0 دیدگاه