...
به رندان می ناب و معشوق مست 
خدا می رساند به هرجا که هست
11 اسفند 1402 (09:50) | حرفهایی برای خودم | دیدگاهها بسته است

...

سیر، یک روز طعنه زد به پیاز، که تو مسکین چقدر بد بویی 

گفت، از عیب خویش بی خبری، زان ره از خلق، عیب میجویی

11 اسفند 1402 (09:44) | حرفهایی برای خودم | دیدگاهها بسته است

...

گوشیت اگه زمان سختی زنگ نخورد
‏وقتی برنده شدی سایلنتش کن. 

11 اسفند 1402 (09:43) | حرفهایی برای خودم | دیدگاهها بسته است

...

نامه‌ای به افراد سابق زندگیم:
از خودم بابت دوست داشتن شما عذرخواهی میکنم ، ارزشش رو نداشتین. 

11 اسفند 1402 (09:42) | حرفهایی برای خودم | دیدگاهها بسته است

...

آدم میتونه دلش واسه یکی تنگ باشه ولی خوشحال باشه از نبودنش.  

11 اسفند 1402 (09:40) | حرفهایی برای خودم | دیدگاهها بسته است

دیالوگ
هیچوقت فکر نکن تو تونستی از من سواستفاده کنی یا ناراحتم کنی 
تو فقط یه مدت با آدمی که قلب بزرگی داشت هم‌ مسیر بودی
03 مرداد 1402 (10:06) | سایه | دیدگاهها بسته است

حق

انسان های موقت ، درس های ماندگار میدهند....  

03 مرداد 1402 (00:02) | حرفهایی برای خودم | دیدگاهها بسته است

...

چند تا ایمیل زدم
جوابی نداشت
خب دیگه بسه
برگردم به زندگیم ...

15 اردیبهشت 1402 (19:05) | حرفهایی برای خودم | دیدگاهها بسته است

قمار

اینا چند مورد هستن که آدم تو قمار یاد می‌گیره:

- همه مایلند ریسک رو تو بکنی، تا تجربه رو اونا بدست بیارن.
- بعد از باخت همه از اطرافت پراکنده میشن. که یعنی اطرافت بودن، چون هنوز معلوم نبود چی میشه.
- وقتی دیگه چیزی برات باقی نموند، هر کسی بت کمک کنه، داره گروگانت می‌گیره.
- تو موقعیتی که نمیشه برنده شد، داشتن روحیه مثبت با نداشتنش فرقی نداره.
- اینکه بگی خودم کردم که لعنت بر خودم باد، چیزی رو تغییر نمیده.

اگه کسی اینارو میدونه، باز میره کاری رو انجام میده که دیگران گفتن باید انجام داد؟
 

10 اردیبهشت 1402 (13:47) | حرفهایی برای خودم | دیدگاهها بسته است

...

غذای خر علفه..
حالا اگه بهش کباب چنجه بدی فک میکنه تو خری! پس بدون به کی چی میدی!!  

10 اردیبهشت 1402 (13:43) | حرفهایی برای خودم | دیدگاهها بسته است

...

دلگیر مباش..!
از مرغانی که نزد تو دانه خوردند و نزد همسایه تخم گذاشتند
ایمان داشته باش روزی بوی کبابشان به مشامت خواهد رسید

10 اردیبهشت 1402 (13:42) | حرفهایی برای خودم | دیدگاهها بسته است

...

تو

روشنی قلب منی

خودم را به هدر نداده ام :)

خبرت هست ؟

10 اردیبهشت 1402 (13:41) | سایه | دیدگاهها بسته است

...

دوست داشتن کسی‌ که هیچ حسی بهت نداره، مثل اینه که تو فرودگاه منتظر کشتی باشی 

10 اردیبهشت 1402 (13:39) | سایه | دیدگاهها بسته است

Joy

+ سفر طولانی بود

+ بهت افتخار میکنم

#یه روزی رو به روت میشینم و ...

16 فروردین 1402 (10:42) | سایه | دیدگاهها بسته است

رفتم
رفتم ، رفتم
گریزانم از دیدارت ، رفتم
پشیمانم از آزارت ، رفتم
مکن هرگز یاد مرا
برو پیشم دیگر میا
مبر نامم بهر خدا
شوی تا از دستم رها ، رفتم

آزارت نمی کنم دگر
بیهوده مکن بمن نظر
عشق من نمی دهد ثمر ، رفتم
در گوشم مخوان فسانه ات
قلبم رامکن نشانه ات
بگریزم ز دام و دانه ات ، رفتم

#آهنگ رفتم ، الهه

13 اسفند 1401 (10:43) | از دل ترانه | 0 دیدگاه

دفتر خاطرات

اینجا شده مثل دفتر خاطرات

هر کی ببینه آبرو و شرفم میره :)

13 اسفند 1401 (10:36) | حرفهایی برای خودم | 0 دیدگاه

فرمول همیشگی من

عشق تبدیل به خشم

خشم تبدیل به تنفر

تنفر تبدیل به پیشرفت

پیشرفت تبدیل به موفقیت

موفقیت تبدیل به آرامش

آرامش تبدیل به عشق

#دور باطل

13 اسفند 1401 (10:22) | حرفهایی برای خودم | 0 دیدگاه

زنی که مردش را گم کرد

یاد داستانی از صادق هدایت فقید افتادم بنام "زنی که مردش را گم کرد". داستان عشق دخترک نوجوانی بنام زرین کلاه از اهالی قصبه شهریار که در تاکستانهای ده عاشق کارگری زمخت و به قول هدایت بوگندو از اهالی مازندارن بنام گل ببو میشه و بعد از کش و قوسی چند ماهه این دو با هم ازدواج می‌کنند. درست از روز اول ازدواج گل ببو هر شب به بهانه ای زرین کلاه رو میگیره زیر باد کتک و شلاق و توهین و تحقیر. بعد از مدتی این دو به تهران نقل مکان می‌کنند و در تهران گل ببو به سختی معتاد میشه و حالا زرین کلاه علاوه بر توهین و شلاق شبانه باید درد اعتیاد و بی پولی همسر رو هم به دوش بکشه. خلاصه بعد از مدتی گل ببو زرین کلاه رو به کلی ترک می‌کنه و عازم دیار خودش در مازندران میشه. زرین کلاه در به در به دنبال گل ببو میگرده و در نهایت گل ببو رو در یکی از روستاهای مازندران پیدا میکنه. اما گل ببو بکلی رابطه اش با زرین کلاه و حتی با طفل خردسالانشون رو انکار میکنه و مادر گل ببو انگ حرامزادگی به طفل میزنه و با شماتت و شلاق زرین کلاه رو از ده بیرون می‌کنند. زرین کلاه از همه جا مانده و درمانده ره به ناکجا میکشه و در مسیر ناکجا سوار بر الاغ مرد غریبه ای میشه و دوباره آن عطش زنانه و دوباره میل به عاشقی و دوباره تخیل زندگی مشترک با مرد الاغ سوار و دوباره....
هدایت تخیلات عاشقانه و جنسی زرین کلاه نسبت به مرد الاغ سوار رو با این جمله درخشان به تصویر میکشونه. زرین کلاه با خودش فکر کرد" شاید این جوان هم عادت به شلاق زدن داشته باشد و تنش بوی الاغ و طویله بدهد!"
باری، زرین کلاه به تحقیر شدن و بندگی و بردگی و انقیاد و توهین و شلاق خو گرفته بود. زرین کلاه عاشق شلاق شده بود. عاشق توهین و بوی خر و طویله. زندگی بدون شلاق و تحقیر شبانه و بدون بوی گند خر و طویله برای زرین کلاه بی معنا بود. بی معنای بی معنا.
و این است قصه ...


#توی لینکدین دیدم ، چه حکایت آشنایی

13 اسفند 1401 (10:17) | یلدا 01 | دیدگاهها بسته است

مریضی ؟

امروز حرفهایی که توی دلم بود رو زدم

مریضی؟

13 اسفند 1401 (01:42) | یلدا 01 | دیدگاهها بسته است

خوابتو دیدم

دم در شرکتی نشسته بودم که اومدی 

توی خواب

#آهنگ

06 اسفند 1401 (08:49) | یلدا 01 | دیدگاهها بسته است