بعضی وقتها

بعضی وقتها یا قوانین بازی را نمیدانی یا خود بازی را

مشکل آنجاست وقتی رو به باخت میروی همه داد میزنن فلانی مرد شده...

خنده داره...

28 فروردین 1390 (09:12) | خسته | 0 دیدگاه

فلبداهه

دیوانه وار قدم به زمین میکوبم در جاده ای که هیچ رهگذری نیست

روی زمین حتی جای پای یکنفر هم نیست

میدانم خیلی ها این راه را آمده اند

خسته ، تمام یا ناتمام قبل از من هم کسی بوده است اما...

شاید در این راه هر کسی بیاید فراموش میشود

برای من مهم نیست ، نمیدانم ، اما نباید اینگونه باشد...

وحشت؟ ، شاید وحشت زده ام

شاید توهم ساده ایست

شاید خواب باشد ، شاید هم چیزی جز خواب باشد...

من میروم...

سقوط دیدنی است...

24 فروردین 1390 (00:44) | دلنوشته | 0 دیدگاه

نصیحت

همیشه آنگونه زندگی کن که گویی آخرین روز زندگیت است

همیشه آنگونه باش که پایان هر روز همه تو را آرزو کنند...

زیبا ، ساده ، سرکش و پاک...

 

#از این بعد اینگونه خواهم بود شاید...

24 فروردین 1390 (00:34) | دلنوشته | 0 دیدگاه

بعضی وقتها اشتباه میکنم

بعضی وقتها احساس میکنم باید حتماً یکی رو دوست داشته باشم

باید برای یکی تلاش کنم

باید با یکی زندگی کنم یه زندگی خوب ، عاشقانه و ...

اصلاً میدونی چیه؟!

بعضی وقتها اشتباه میکنم...

گور بابای همه چی...

همین زندگی زمخت و خشن و این تنهایی با تموم بدبیاری هام به هر چیزی می ارزه...

 

زندگیمو ، تنهاییمو خراب نکن خدا

یادت باشه

گنه کرده توبه نمیکند ، از مجازات لذت میبرد

لااقل من اینجوریم... :)

 

# من دارم مجازات میشم ، مجازات گناهی که خودم میدونم...

12 فروردین 1390 (00:33) | خسته | دیدگاهها بسته است

29 اسفند 89

نمیدونم بگم سال 89 تموم شد یا سال 90 شروع شد؟! 

دقیقاْ ساعت 9 صبح 29 اسفند تصادف کردم  

سبقت غیرمجاز شاخ به شاخ اما هنوز زنده ام... 

 

# همیشه میگفتم یه بار سر سبقت کم میارم 

اینبار کم آوردم... 

03 فروردین 1390 (15:49) | خسته | دیدگاهها بسته است