اگه نیستم ، نگید نیست!
هستم ، ولی خسته ام ...
اوپس
خیلی وقته هروقت دختری رو میبینم ، ناخداگاه یاد اون جمله آشنای روی در سوپرمارکت ها می افتم .
باز است ، فشار دهید!
روی دلم مونده بود
اصولاً آدمی نیستم که زیاد نظر همه برام مهم باشه ، یا اینکه بخوام مورد تائید همه باشم . یا زیاد پابند خوندن یک وبلاگ بشم!
کلاً همه به تخم چپ امیرحافظ ...
اما یه وبلاگی بود ، فکر کنم مال یه پسر بود ، هیچ شناختی ازش نداشتم ، مطالباش کامنت نداشت .
جواب نمیداد ، سرد بود و شاید ماهی به ندرت یه مطلب مینوشت . اما مینوشت ...
از اعتبار دامنه اش فهمیدم چند ساله داره مینویسه و حرفهای خوبی زده بود .
یه ماه قبل اعتبار دامنه اش تموم شد!
تموم نوشته هاش پرید .
اصلاً نمیدونستم کی بود ، چی بود و چی میخواست بگه ، الان چی کار میکنه!
اما ، رده پاهاش گم شده انگار ...
میخوام بگم ، به یادتم رفیق ، مواظب خودت باش...
# silentland.net
...
کاش میشد بعضی وقتها یهو بری گُم شی ، یه روز ، یه ماه ، یه سال ، یه عُمر ...
و وقتی برگردی ببینی کسی نیست ...
# آخ ...
...
بعضی وقتها با خودم عهد میبندم ، لگد بزنم هر کسی رو که به پام افتاد!
اما کسی نیست ...
من.
شاید باید همیشه آماده بود برای هر اتفاق خواسته و ناخواسته !
اما ، اتفاقات ناخواسته ، پیشبینی های غلطی هستن ، که باید یه جور دیگه باهاش برخورد بشه!
نه اینبار کار تخم چپ و راست نیست!
یا باید به گند کشیده شدنش رو اعتراف کنی ، یا هر جوری که میتونی راست و ریستش کنی اما من بیخیالم همیشه ...
یادمان باشد ...
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند ...
با خداترین مردم ...
شاید با خدا ترین مردم ، همین افرادی هستن داخل کلیپ های موبایلتون که بعد از چند بار آه آه گفتن میگن ، oh my god !
# و خدا را در همه حال بسیار یاد کنید ...
به چپم ...
و مردها چیزی دارن ، که زنها از داشتنش عاجزند ...
و مردها با یک جمله هر چیزی را فدایش میکنن
به تخم چپم ...
پشت کنکور!
موقعیت فعلی من دقیقاً مشابه ، سال 87م است .
باز قانون سادهی کودکیم ...
هر راه رو دو بار باید رفت ...
فلبداهه
بسیاری از تصمیم های کبرایمان به یکباره نابود میشود!
باز آن ضربالمثل همیشگی!
سنگ بزرگ برداشتن علامت نزدن است!
اما ، خرده سنگها ، با هم ...
ها ها ها ها!
حتی اگه از تمام مردهای دنیا عقب باشم ، لااقل ، از تمام زنهای دنیا ، 20 سانت جلوئم!
...
کاش میشد ، خستگی هاتو به یکبار ول کنی روی وجودش ...
غصه هاتو بریزی بیرون ، نه با گریه با خنده !
اگه میشد به پارگی خطوطی خیره شد ...
تازه اون هیچی نگه ، تو خودت باشی و اون
گاه گاهی ، دزدکی چیزی بگه ! هی بخنده !
تو بکوبی روی شکمش ، این قلمبه! طفلکی دنیای درده مثل تو !
بعد چشماتو ببندی تا یه روز!
بعد که از خواب پامیشی ، میبینی دنیا گذشته!
سرنوشت اون وری رفت لعنتی!
تو که اینور تک و تنها ، خوابشو میبینی هر شب ...
اون که اونور یکی دیگه ، میخزه توی وجودش ، هر دو با هم شاد و خندانن ...
و من ، بهتره هیچی نگم ...
بار آخر!
انگار تمامی ندارد ، بار آخرهایمان !
اروتیک
انگار نمیدانم زیباترین قله های دنیا ...
ممم
جرقههای پی در پی با هر بار تکان خوردن !
انگار اثبات نمیخواهد ، قانون نانوشتهی فیزیک
دو جسم باهم ، یک دنیا انرژی دارند ...
جرم
میخندم به ستم مردم !
عاقبت باید
به جرم تقاص باکرگی بیش از حد
فاحشهای قهار شد ...
میفهمی چی میگم؟
میدانم ، میدانی ، هر چاله ای را باید پُر کرد ، با هر چیزی که دم دست است ...
ممکن است هر چاله پُر نشده ، روزی ، فاجعه آفرین شود...
فلبداهه
بعضی وقتها کاش میشد ، یکی زنگ بزنه بگه :
الو ، من اشتباه گرفتم. اما سلام ...
فلبداهه
مهم آنجاست اول راه انتخاب کنی!
اینوری یا اونوری؟