The Expendables 2

توی یه فیلم شنیدم

"شاید عشق بتونه باعث گُذر زمان بشه
"ولی قطعاً گُذَرِ زمان نمیتونه باعث ایجاد عشق بشه "

# خواستم بگم موافقم

#The Expendables2

28 اسفند 1393 (15:50) | حرفهایی برای خودم | دیدگاهها بسته است

خسته ام

گاهی اوقات آنقدر بی حس و حالم که حتی حوصله جواب دادن به کسی که حالم رو میپرسه رو ندارم !!

داییم میگه زندگیت یکنواخت شده مشکلت همینه ...

زندگیم یکنواخت نیست ، مشکلاتم یک نواختن

خسته ام

خسته ام از هدفهای دست نیافتنی

تا کی باید با آرزوی چیزی باشم که هیچ وقت دست یافتنی نیست

خسته ام

خسته ام از تو

خسته ام از خودم

خسته ام از خیالت

# و از کسی توقع ندارم حس و حالم را درک کند ...

24 اسفند 1393 (18:32) | حرفهایی برای خودم | 0 دیدگاه

زندگی

برای زندگی کردن باید لااقل یکبار مُرد ...

#دیالوگ یک فیلم

24 اسفند 1393 (18:26) | حرفهایی برای خودم | 0 دیدگاه

میدانی

میدانی باید هر روز ، گرما را به جای خورشید از جسم تو گرفت ...

و شب در سایه تو آرمید ...

24 اسفند 1393 (01:13) | سایه | 0 دیدگاه

من

من خسته ام ، تو چی ؟

دلت میخواد با هم بخوابیم دیگه بیدار نشیم ؟

18 اسفند 1393 (22:48) | سایه | 0 دیدگاه

اس ام اس عاشقانه

این شبها بساطم شده خواندن اس ام اس های عاشقانه از روی سایتها به جای اینکه از روی گوشیم بخوانم ...

# دنیای مجازی واقعا دنیاییه واسه خودش

16 اسفند 1393 (01:33) | حرفهایی برای خودم | 0 دیدگاه

...

کاش یه روزی با پای خودت بیای و حاشا کنی :)

14 اسفند 1393 (18:05) | سایه | 0 دیدگاه

...

وقتی احساسات آدم هجوم می آورند ، وقتی هیچ عکس العملی از هیچ جا نمیبینی
وقتی به دیوار سفید ساعتها خیره میشوی ، وقتی دنبال بهانه ای ، هر بهانه ای ، که خودت را سرگرم کنی تا گذر زمان را حس نکنی ...

اونجاست که صف طولانی پمپ بنزین که همه را کلافه کرده ، تو را خوشحال میکند ...

رغبتی برای دیدن آینده نیست ، رغبتی برای بیاد آوری خاطرات گذشته نیست ، رغبتی برای درحال زندگی کردن هم نیست ...
خلاصه لاکپشتی شدیم که شمال و جنوب رو نمیتونه تشخیص بده :)

11 اسفند 1393 (23:01) | حرفهایی برای خودم | 0 دیدگاه

دلم

دلم درد و دل میخواهد ، یک درد و دل جانانه
با نوازشهای کودکانه ...

11 اسفند 1393 (23:00) | خسته | دیدگاهها بسته است

بریم

من راه خودمو میرم ، شمام راه خودتو

آخرش ، از اون ور به هم میرسیم

# والا

10 اسفند 1393 (20:16) | سایه | دیدگاهها بسته است

سکوت

سکوت میخواهم ...
آنقدری که با نگاه کردن به هر چیز قیمت آنرا دریابم ...
سکوت میخواهم ...

چیزی که این روزها این اطراف پیدا نیست ...

قیمت ها از دستم در رفته !! از هر چیزی ...
جوراب ، ماشین ، خونه

و یا حتی ارزش یک انسان ، برای یک عمر سوختن در انتظار ...
سکوت میخواهم ...

07 اسفند 1393 (00:21) | خسته | 0 دیدگاه

آخرش

آخرش که چی ؟

یا می آیی ویا مرا فراموش میکنی ...

# و من به هردوی اینها راضیم ...

05 اسفند 1393 (03:02) | سایه | 0 دیدگاه

صدا

صدایت ...
مستم میکند ، تلو تلو میخورم ، انگار تعادلم از دست میرود ... 

04 اسفند 1393 (19:13) | سایه | 0 دیدگاه

امروز

بعد از تحمل بدبیاری های متعدد ، امروز انگار حس کردم ، یهویی افتادم توی سرازیری خوشبختی ...
فکر کنم روزهای بد تموم شد ، روزهای خوب داره میاد :)

# خدایا شکرت

03 اسفند 1393 (23:27) | حرفهایی برای خودم | 0 دیدگاه