حس خوب

نمیدونم چرا یهو ، چند دقیقه پیش حس کردم ، روزهای خیلی خیلی خوبی در راه هست ...
# ممنونم خدا
# چشم بابا ، همش 30 صفحه مونده از ساختمان گسسته ، الان میرم میخونم میخوابم ، فردا ساعت 9 بیدارم کنی آآآ

:)

31 اردیبهشت 1392 (03:17) | حرفهایی برای خودم | 0 دیدگاه

دلتنگم ...

دلتنگم ، میشنوی خدا ؟ تمنای خواستنش را از عمق وجودم ؟ هر لحظه ، هر ثانیه ، به هر قیمتی ...

دلتنگم ، میبینی خدا ؟ اشک های مردانه ای که به خاطر خواستنش و نداشتنش ، چشم و گونه را خیس میکند و مهمان خاک میشود ...

تا کی ، تمنای داشتنش را از تو بخوام ؟ تا کی ...

30 اردیبهشت 1392 (03:30) | حرفهایی برای خودم | 0 دیدگاه

خانومم

دوست دارم شب تا سحر دور سرت بگردم ، میدونم توی انتخابت اشتباه نکردم
 دوست دارم همینجوری بگم برات میمیرم ، بگم عاشقت منم تویی عزیزتریم ...

ادامه مطلب با پسورد محافظت شده است .
ادامه مطلب ...
29 اردیبهشت 1392 (15:14) | سایه | 0 دیدگاه

مشکل ...

مساله اینه مشکل ما نه با پول حل میشه نه با زور ...
# خدایا یا خودت درستش کن یا ...

29 اردیبهشت 1392 (01:57) | حرفهایی برای خودم | دیدگاهها بسته است

0111

# جز با صدای تو آروم نمیگیرم ...

27 اردیبهشت 1392 (22:27) | از دل ترانه | دیدگاهها بسته است

خدایا ...

صدایی ، ندایی ، حرفی ، حرکتی ، نشونه ای ...
به نظر خودت وقتش نیست ؟! یه چیزی نشون بدی ؟

# یا شاید ...

27 اردیبهشت 1392 (19:26) | وخدا | دیدگاهها بسته است

خدایا ...

خدایا اگر میشنوی ! اگر هستی ! اگر رهگذری ...

صدای حق حق کودکی که به تمنای دوست داشتن ، آرام گریه میکند را میشنوی ؟

خدایا من تنهام ، اونم تنهاست ، به نظر خودت ، تکلیف چیست؟

# وخدایی که شاید منتظر یک فرصت است ...

# وشاید خدا میخواهد یک فرصت بدهد ...

23 اردیبهشت 1392 (18:22) | وخدا | دیدگاهها بسته است

رپیت ...

وقتی دو تا آهنگ رو گذاشتی روی رپیت و الان احتمالاً یا هشتادمین باره گوش میدی یا صد و هشتادمین بار ، اما بازم گوش میدی ، چه نتیجه میشه گرفت جز اینکه دیوانه وار عاشقی ... 

#دیوانه وار ...

21 اردیبهشت 1392 (23:12) | دلنوشته | دیدگاهها بسته است

باهم ...

آه چه شود اگر شبی بر لب من نهی لبی

تا به لب تو بسپرم ، جان به لب رسیده را

شاید باید این نوشته رو خیلی زودتر از این مینوشتم اما ترس خوندنش همیشه مانع بود اما بالاخره امشب شد ...

مطمئنم آخرش نفس راحتی میکشم و میگم آخرش نوشتمش و میرم بخوابم تا ...
ادامه مطلب با پسورد محافظت شده است .
ادامه مطلب ...
16 اردیبهشت 1392 (04:52) | سایه | 0 دیدگاه

زیباترین لبخند ...

گفتمش: زیباترین لبخند چیست؟

گفت: لبخندی که عشق سربلند

وقت مردن بر لب مردان نشاند

16 اردیبهشت 1392 (03:18) | حرفهایی برای خودم | دیدگاهها بسته است

باران زیادی
بیا دوری کنیم از هم
بیا تنها بشیم کم کم
بیا با من تو بدتر شو
بیا از من تو رد شو رد شو
ببین گاهی یه وقتایی دلم سر میره از احساس
نه میخوابم نه بیدارم از این چشمای من پیداست
تنم محتاج گرماته
زیادی دل به تو بستم
هیچ دردی در این حد نیست
من از این زندگی خستم
دلم تنگ میشه بیش از حد
دلم تنگ میشه بیش از حد
دلم تنگ میشه بیش از حد
دلم تنگ میشه بیش از حد
10 اردیبهشت 1392 (12:04) | از دل ترانه | دیدگاهها بسته است

تولدت مبارک

تولدت مبارک ...
# الان دوسالت شده 

همزمان هم بهت پیام دادم ، هم کامنت گذاشتم هم اینجا هم یه پست گذاشتم .

همه جوره به یادتم ...
:)

10 اردیبهشت 1392 (00:15) | سایه | 0 دیدگاه

چقدر ؟

باید کمی به خودم بیام
واقعا چقدر برای خودم مهمم؟
# چقدر ؟

09 اردیبهشت 1392 (15:27) | حرفهایی برای خودم | دیدگاهها بسته است

شادمهر

اونقدر میخوامت ، همه باهات بد شن ، با حسرت هر روز از کنار ما رد شن ...

07 اردیبهشت 1392 (16:46) | از دل ترانه | دیدگاهها بسته است

زندگی

آدما برای زنده بودن بهانه نمیخوان ، برای زندگی کردن بهانه میخوان ...
بهانه ی من ...

ادامه مطلب با پسورد محافظت شده است .
ادامه مطلب ...
07 اردیبهشت 1392 (16:11) | سایه | 0 دیدگاه

6/2/92

خاطرات گوناگونی میشود با دستان خود ساخت ، تا زمانی ، روزی ، روزگاری ...
# بغضم ترکید

سرزنشم نکن ، این بغض برای شکستن ، حتی بهانه یک جرقه هم نمیخواهد ، خودش شکست ...

# دوباره دل هوای با تو بدون کرده

07 اردیبهشت 1392 (07:01) | سایه | 0 دیدگاه

خوابم نبرد ...
میخواهم غروبی بسازم ، دلگیریش فدای قامت دختری که چشمهایش ، خیره کننده تر از هر غروبی باشد وقتی ، دستانی ، گیسوانش را نوازش میکند ...
و من آنروز خوشحال خوشحالم ...
03 اردیبهشت 1392 (02:47) | سایه | 0 دیدگاه