آرزوهات قشنگن
اما مهم نیستن...
بدبیاری بعدی
امروز موتورمو توقیف کردن
وسط چای خوردن توی پارک
با یه وضعی...
فردا میرم کلانتری
رفت
اون که گفت هستم ولی رفت تو دیگه نسوز براش
مرغی که رفت دیگه رفته بیخودی دونه نپاش...
سکوت
در سکوت فریادها بلندترند
اما تنهایی در سکوت اگر غوغا کنی باز سکوت است
تنها چه داد بزنی ، چه آرام زمزمه ای روی لب ، چه نقش خیالی در ذهن ، فرقی ندارد ، سکوت سکوت است...
این پایان قصه من نیست ، در سکوت غوغا کردن که هنر نیست...
دل آتشینی باید تا بتوان درد را آتش زد ، درد دلی جانانه و آتشین
پدر مرده ای را باید ، تا بخندانمش با سرنوشت خویش...
میانه های راهم ، اندکی رو به عقب تاریکی ، اندکی رو به جلو تاریکی...
من میان قبله ها سرگردان ، وخدایی که به من میخندد...
تو به من میخندی! ، من همان بچه دیروزم هنوز ... اندکی پژمرده تر...
اشک را خون بکنی دریایی از خون میشوم
من همانم که یه روز آشفته بود ، عاشق بود
ولی افسوس که دگر آشفتگی عشقی ندارد
شهوتی که خفته میان بازوانم
تا ابد تنهایی درد و سکوت
تا ابد صبر باید...
اندکی زودتر از وقت قرار...
من که خود میدانم
تا ابد تاریک است
خود را میخندانم دلخوشکنان
تا ابد نزدیک است...
1389/9/28
رضا19
باز تنهایم هنوز
تمامی غصه هایم را سرمیکشم و به بدبیاریهایم می خندم
انگار سرخوشم هنوز...
# چند تا پست وبلاگ رو حذف کردم...
من؟!
میخواهم آنگونه وسوسه اش کنم
تا یکباره
یکروز یا یک شب
همه چیز را زمین بگذارد و دیوانه شود
همه چیز خوب است فکر میکند محصور آغوشش شده ام
اما من...
بدتر از آنم که آتشناک و شهوت آلود جرعه ای از آغوشش بچشم!
من میروم
میروم و تنهایش میگذارم با آغوشش
بوی تعفن چه بد است...
بیچاره...
فکرش را هم نمیکرد...
باید بداند
هر که باشد باشد
من اینگونه ام...