آرزوهات

آرزوهات قشنگن

اما مهم نیستن...

29 اردیبهشت 1390 (00:52) | سایه | دیدگاهها بسته است

بدبیاری بعدی

امروز موتورمو توقیف کردن

وسط چای خوردن توی پارک

با یه وضعی...

فردا میرم کلانتری

20 اردیبهشت 1390 (23:30) | خسته | دیدگاهها بسته است

رفت

اون که گفت هستم ولی رفت تو دیگه نسوز براش

مرغی که رفت دیگه رفته بیخودی دونه نپاش...

12 اردیبهشت 1390 (00:51) | شعر من | دیدگاهها بسته است

سکوت

در سکوت فریادها بلندترند

اما تنهایی در سکوت اگر غوغا کنی باز سکوت است

تنها چه داد بزنی ، چه آرام زمزمه ای روی لب ، چه نقش خیالی در ذهن ، فرقی ندارد  ، سکوت سکوت است...

این پایان قصه من نیست ، در سکوت غوغا کردن که هنر نیست...

دل آتشینی باید تا بتوان درد را آتش زد ، درد دلی جانانه و آتشین

پدر مرده ای را باید ، تا بخندانمش با سرنوشت خویش...

 

میانه های راهم ، اندکی رو به عقب تاریکی ، اندکی رو به جلو تاریکی...

من میان قبله ها سرگردان ، وخدایی که به من میخندد...

تو به من میخندی! ، من همان بچه دیروزم هنوز ...   اندکی پژمرده تر...

 

اشک را خون بکنی دریایی از خون میشوم

من همانم که یه روز آشفته بود ، عاشق بود

ولی افسوس که دگر آشفتگی عشقی ندارد

شهوتی که خفته میان بازوانم

تا ابد تنهایی درد و سکوت

تا ابد صبر باید...

اندکی زودتر از وقت قرار...

 

من که خود میدانم

                                         تا ابد تاریک است

خود را میخندانم دلخوشکنان

                                         تا ابد نزدیک است...

 

1389/9/28

رضا19

12 اردیبهشت 1390 (00:51) | دلنوشته | 0 دیدگاه

باز تنهایم هنوز

تمامی غصه هایم را سرمیکشم و به بدبیاریهایم می خندم
انگار سرخوشم هنوز...

# چند تا پست وبلاگ رو حذف کردم...

09 اردیبهشت 1390 (00:48) | مینیمال | 0 دیدگاه

من؟!

میخواهم آنگونه وسوسه اش کنم 
تا یکباره
یکروز یا یک شب
همه چیز را زمین بگذارد و دیوانه شود
همه چیز خوب است فکر میکند محصور آغوشش شده ام
اما من...
بدتر از آنم که  آتشناک و شهوت آلود جرعه ای از آغوشش بچشم!
من میروم 

میروم و تنهایش میگذارم با آغوشش

بوی تعفن چه بد است...

بیچاره...
فکرش را هم نمیکرد...

باید بداند 
هر که باشد باشد
من اینگونه ام... 

08 اردیبهشت 1390 (00:40) | هوس | 2 دیدگاه