بهترین راه حل!

آقا ، کسی یه هفت تیر نداره که فقط یه گلوله توش باشه؟

29 فروردین 1391 (13:26) | مینیمال | دیدگاهها بسته است

بعضی ها!

خیلی ها وقتی باهام حرف میزنن ، دوست دارن ارشادم کنن ، نصیحت کنن ، زود زود خودشونو آدم خوبه میکنن و من رو آدم بده !
حافظ یه حرف قشنگ میزنه :
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند    چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنن !

27 فروردین 1391 (00:01) | حرفهایی برای خودم | دیدگاهها بسته است

ناخودآگاه فهمیدم!

هنوز هم برای ورود به وبلاگم arezoye-marg میکنم !
# نام یوزر ادمین وبلاگه !

26 فروردین 1391 (00:53) | مینیمال | دیدگاهها بسته است

در بسته ...

گاهی اوقات یه در بسته میتونه ساعتها با آدم حرف بزنه ! اما تو چی داری بگی؟!
# مطمئنم هیچی!!

22 فروردین 1391 (15:01) | سایه | دیدگاهها بسته است

اتفاق امروز ...

توی دعوا ، همیشه باید طرف اولین مشت رو بهم بزنه تا من بتونم جوابشو بدم ...

# ویلا مثل امروز میشه ، که من یه کمی نیگاش کردم ، اونم نیگام کرد و آخر سر هیچی نشد ...

13 فروردین 1391 (19:26) | حرفهایی برای خودم | دیدگاهها بسته است

امروز ...

امروز 469 پُست نخونده در گوگل ریدر ، 8 ایمیل ، 14 کامنت و 18 تاپیک انجمن ، دیگر نظرم را جلب نمیکند .
# همه رو نخونده گذاشتم ...

07 فروردین 1391 (19:43) | خسته | دیدگاهها بسته است

فلبداهه

دلم میخواد بزنم توی گوشت بد جور ، اما دلم نمیاد!
حداقل یه آخ بگو دلم خنک شه ...

07 فروردین 1391 (19:33) | سایه | دیدگاهها بسته است

امشب ...

امشب میخوام بخوابم و وقتی فردا از خواب بیدار شم ، ببینم یک سال گذشته !
بعد با خودم بخندم و بگم کاش از خدا یه چیز دیگه میخواستمSealed 

01 فروردین 1391 (02:26) | مینیمال | دیدگاهها بسته است

یه مشت حرف

یه مشت حرفها ، توی مغزم ، مدام روی اعصابم راه می ره .
راه که چه عرض کنم با جفت پا لگد میزنه!

ادامه مطلب ...
26 اسفند 1390 (02:52) | حرفهایی برای خودم | دیدگاهها بسته است

فلبداهه آخر سال

بعضی چیزها(ت) اصلاً مهم نیست !
بلکه بودن یا نبودن مساله این است ...

# مثل تیر برق باشی همه خوشحالن .

25 اسفند 1390 (23:30) | خسته | دیدگاهها بسته است

تکراری ...

بس که بد میگذرد زندگی اهل جهان
مردم از عُمر چو سالی گذرد عید کنند ...

20 اسفند 1390 (11:34) | مینیمال | دیدگاهها بسته است

بیا خیال کنیم برگشت ...

بزن فریاد دل تنها
که شب از غصه بیداری
که روز هم با خیال اون
دست از خواب برنمیداری

بیا خیال کنیم برگشت
بیا خیال کنیم هستش
بیا خیال کنیم فقط
دل به دستای تو بستش

بخند اما دل تنها
که رویاهات حقیقت نیست
بخند به اینکه تنهایی
بخند که هرچی میخوای نیست

تو تنها زخمی این عشق 
من اما شاد میمونم
دل تنها حسودی کن
که از شادیست میخونم

نه یک امید میبینم 
نه یک لبخند میشناسم
میخوام دنیارو برگردم
میخوام تکرار بشه بازم ...

بخند اما دل تنها
که رویاهات حقیقت نیست
بخند به اینکه تنهایی
بخند که هرچی میخوای نیست...

20 اسفند 1390 (11:32) | شعر من | دیدگاهها بسته است

19...

اینکه هم اولین بارت باشه هم آخرین بارت ، میشه یک اوج فوق العاده شیرین ...
چیزی که همیشه حسرت تکرارشو داری ، اون روز  ...    ببخشید هنوز اونقدر صمیمی نشدم که همه چیو بگم !

# اسفند که میشه دلم هوایی میشه ... 

09 اسفند 1390 (12:52) | سایه | دیدگاهها بسته است

هایده

شب مستی اگر یک توبه بشکستم ...

02 اسفند 1390 (23:23) | از دل ترانه | دیدگاهها بسته است

هستم ...

اگه نیستم ، نگید نیست!
هستم ، ولی خسته ام ... 

29 بهمن 1390 (17:07) | خسته | 5 دیدگاه

اوپس

خیلی وقته هروقت دختری رو میبینم ، ناخداگاه یاد اون جمله آشنای روی در سوپرمارکت ها می افتم .
باز است ، فشار دهید!

27 بهمن 1390 (18:32) | مینیمال | دیدگاهها بسته است

روی دلم مونده بود

اصولاً آدمی نیستم که زیاد نظر همه برام مهم باشه ، یا اینکه بخوام مورد تائید همه باشم . یا زیاد پابند خوندن یک وبلاگ بشم!
کلاً همه به تخم چپ امیرحافظ ...
اما یه وبلاگی بود ، فکر کنم مال یه پسر بود ، هیچ شناختی ازش نداشتم ، مطالباش کامنت نداشت .
جواب نمیداد ، سرد بود و شاید ماهی به ندرت یه مطلب مینوشت . اما مینوشت ...
از اعتبار دامنه اش فهمیدم چند ساله داره مینویسه و حرفهای خوبی زده بود .
یه ماه قبل اعتبار دامنه اش تموم شد!
تموم نوشته هاش پرید .
اصلاً نمیدونستم کی بود ، چی بود و چی میخواست بگه ، الان چی کار میکنه!
اما ، رده پاهاش گم شده انگار ...
میخوام بگم ، به یادتم رفیق ، مواظب خودت باش...

# silentland.net

23 بهمن 1390 (21:34) | حرفهایی برای خودم | 8 دیدگاه

...

کاش میشد بعضی وقتها یهو بری گُم شی ، یه روز ، یه ماه ، یه سال ، یه عُمر ...
و وقتی برگردی ببینی کسی نیست ...

# آخ ...

23 بهمن 1390 (21:34) | خسته | دیدگاهها بسته است

...

بعضی وقتها با خودم عهد میبندم ، لگد بزنم هر کسی رو که به پام افتاد!
اما کسی نیست ...

23 بهمن 1390 (21:34) | خسته | 7 دیدگاه

من.

شاید باید همیشه آماده بود برای هر اتفاق خواسته و ناخواسته !
اما ، اتفاقات ناخواسته ، پیشبینی های غلطی هستن ، که باید یه جور دیگه باهاش برخورد بشه!
نه اینبار کار تخم چپ و راست نیست!
یا باید به گند کشیده شدنش رو اعتراف کنی ، یا هر جوری که میتونی راست و ریستش کنی اما من بیخیالم همیشه ...

23 بهمن 1390 (21:31) | دلنوشته | 0 دیدگاه