...

من ، بی تو ، حتی من هم نیستم ، فقط یک او هستم ...

24 بهمن 1392 (21:55) | دلنوشته | 0 دیدگاه

چه کردی ...

تو با من چه کردی ...

24 بهمن 1392 (02:58) | دلنوشته | 0 دیدگاه

فرزاد فرزین

# وقتی عادت کنی به تنهایی خیلی چیزها رو میشه باور کرد ...

22 بهمن 1392 (23:21) | از دل ترانه | دیدگاهها بسته است

...

دلسردم دل شکسته و نا امید
وحالم به سان کودکی است که تنها یادگاری اش را به آب رودخانه میسپارد  
چه تلخ است ، تمام عمرت به خودت دروغ گفته باشی
و چه سنگین است به دوش کشیدن بار انتظار و ساده دل بریدن
اگر روزی تمام زندگی ات باعث لحظه ای تبسم کودکانه شود حاضری بفروشی ؟ چند میدهی؟
آیا زندگی ارزش خرید و فروش دارد؟
میدانی تمام عمرت چشمات به آسمان باشد به رحت الهی و آنگاه که سر به زیر و ناامید میشوی ، باران تمام تنت را خیس کند
آیا شکر جایز است ؟ نه!
خدایا ... !آتش تشنگی را امروز سیرآب کنی بهتر است یا فردا یک جسم سوخته را مداوا ؟
آیا باید همیشه لحظه آخر معجزه کنی ؟!

20 بهمن 1392 (23:55) | وخدا | 0 دیدگاه

:)

با خدا بحث نکن ...

گوشش از این حرفا پره ...

19 بهمن 1392 (17:31) | سایه | 0 دیدگاه

لبخند

چه دلبری میکنه یه لبخند توی باغ چایی ...

ممممم ...

12 بهمن 1392 (03:31) | سایه | دیدگاهها بسته است

...

دوباره دل هوای با تو بودن کرده ...

11 بهمن 1392 (22:23) | خسته | 0 دیدگاه

آرامش

آرامشی که توی تنهایی هست ، توی هیچ جای دنیا نیست ...

# و انتظار ، پر از هیجان است ، اما بدون آرامش ...

11 بهمن 1392 (03:58) | حرفهایی برای خودم | دیدگاهها بسته است

زندگی

نیم نگاهی به گذشته ، تبسمی به آینده
کسی چه میداند در ذهنم چه میگذرد
میدانی ، اگر تنها باشی یا دور و برت پر از آدمهایی که بهشون هیچ ارتباطی نداری تفاوت چندانی ندارد
مثل مردن توی گورهای دسته جمعی ، تو هم با این آدمها دفن میشی تنهایی ...
زندگی شاید لحظه ای تبسم و آرامش است ، شاید ثانیه ای از یک عمر ...
کسی چه میداند امروز زندگی میکنیم یا فردا یا هیچ وقت
دلم یک بازی بچه گانه میخواهد ، یک پازل ساده دو نفره
که وقتی کاملش کردیم به هم نگاه کنیم ، لبخندی بزنیم و خرابش کنیم
و سالهای بعد به این فکر کنیم که زندگی همان یک لحظه خندیدن بود و بس ! 

04 بهمن 1392 (06:30) | دلنوشته | 0 دیدگاه

دم خدا گرم

دم خدا گرم که چپ و راست همه جوره میخوابونه توی دهنمون ...

03 بهمن 1392 (17:14) | حرفهایی برای خودم | 0 دیدگاه

من اگه تنها بمونم

من اگه تنها بمونم ، نمیرم دنبال کس دیگه ای بگردم
من اگه تنها بمونم ، نمیرم یه گوشه قهقه و چه چه بزنم
من اگه تنها بمونم ، نمیرم سفر دور دنیا بگردم
من اگه تنها بمونم ، نمیگم همه چی به درک  خودمو عشقه  
من اگه تنها بمونم ، نمیرم با هر کس و ناکسی دوست بشم واسه لحظه ای
من اگه تنها بمونم هیچ کاری نمیکنم ، هیچ کدوم از اون کارایی که فکر میکنی میکنم رو انجام نمیدم نه!!!!
من اگه تنها بمونم ، میرم یه گوشه تنها میشینم و به تو فکر میکنم و دل شکسته ام
من اگه تنها بمونم فقط به روزهایی که گذشت فکر میکنم
من اگه تنها بمونم ، شاید دزدکی سیگار بکشم
من اگه تنها بمونم بی تو ، دیگه فکر نکنم بمونم ، میمیرم ، دق میکنم ...

حالا تو بگو چه کنم ؟

02 بهمن 1392 (03:13) | سایه | 0 دیدگاه

آرامش

گاهی وقتها دلم یه ذره آرامش میخواد از کل این زندگی ...

# که هیچ وقت بهش نمیرسم

28 دی 1392 (22:41) | خسته | دیدگاهها بسته است

دیالوگ

خب امروز نشد فردا
فردا نشد پس فردا
انقدر سخت نگیر مرد ...
# دیالوگ این روزهایم بعد از ناکامی هایم ...  

28 دی 1392 (04:58) | حرفهایی برای خودم | 0 دیدگاه

ت

تنش را که به هم میفشارد روحش درد میگیرد
فکرش را نمیکرد یک تصمیم اشتباه انقدر مکافات دارد
جلو آینه ، می ایستد ، لکه ای روی گونه اش است پاک میکند
میخندد به صورتش
دلش یک تفنگ میخواهد
یک تنفگ با صدا خفه کن
فقط همین ...
 

28 دی 1392 (04:57) | خسته | دیدگاهها بسته است

اعتراف

پریشب اعتراف کرد ، کسی جز خودش نمیتونه خوشبختم کنه ، خود خودش گفت :)

# باور نمیکنید؟ نوارضبط شده اش هست ، بذارم؟ بذارم؟

27 دی 1392 (23:41) | سایه | 0 دیدگاه

زندگی

گاهی زندگی سخت میگذرد و گاهی تلخ ...

# چه میشود کرد

23 دی 1392 (11:49) | خسته | 0 دیدگاه

سیامک عباسی - دیونگی

چرا چشمای من خیسه

چرا عکساتو میبوسم

مثل باغی که خشکیده

دارم از ریشه میپوسم

مثل دیونه ها گیجم

همش بیهوده میخندم

دو تا عاشق که میبینم

سریع چشمامو می بندم ...

23 دی 1392 (11:03) | از دل ترانه | دیدگاهها بسته است

...

منو رد کن از آغوشت
بذار تنهای تنها شم
بنالم در شب و بارون
بذار من گرگ سگها شم

بذار بی کس ترین باشم
بذار بی معرفت باشم
نترسم از دل لرزون
بذار وحشی ترین باشم

یه عاشق بی سرو سامان
یه بی بنده قسم خورده
یه تن خیس پس از باران
یه مرده به ظاهر زنده

بذار آروم بگیرم با
نخواستن ها و نداشتن ها
بذار عادت کنم تنها
به یک سوگند پا برجا

بذار تنهاترین باشم
منو رد کن از آغوشت
بذار آروم بگیرم با
تمام درد و اندوهت ... 

19 دی 1392 (04:17) | شعر من | دیدگاهها بسته است

:)

خوشکله کیجا دارنه ...

17 دی 1392 (15:34) | | 0 دیدگاه

هیچ چیز ...

هیچ چیز سوزنده تر و دردناکتر از آتش یک عشق ناکام نیست ...

14 دی 1392 (00:19) | خسته | 0 دیدگاه