...

آنچه از ما باقی‌ می‌ماند، سرنوشت را تغییر خواهد داد. 

حتی اگر این باقی‌مانده‌ها، اندوهی جاودانه را در قلبشان حمل کنند

باقی‌مانده‌ها، تغییر میدهند

#پونه مقیمی

19 دی 1401 (00:28) | خسته | دیدگاهها بسته است

فلبداهه

دیگر از تو نخواهم نوشت 

مگر غیر از این است که آدم ها ، به پیشواز نیامدن ها ، نخواهند رفت ؟!

21 آبان 1394 (02:49) | خسته | 0 دیدگاه

بغض

وقتی در پیامهایم جای کلمه "عشقم" را با "عزیز" عوض میکنم و تو نمیفهمی ، بغض میکنم ...

14 خرداد 1394 (14:59) | خسته | 0 دیدگاه

امشب

به خودم می آیم
چند ساعتی گذشته
کامپیوتر خیلی وقت است خاموش شده
تقریبا کل موزیکهای غمگین و شاد رو پخش کرده برام امشب
و من دمه رو خوابیدم رو تخت و خیره به جای ناخنی که چند لحظه پیش روی دیوار کشیدم یا شایدم چند ساعت پیش
چشمام باز هست
ساعت دقیقا 2 و 43 دقیقه نصفه شب هست
خسته ام اما خوابم نمیاد
امشب تنها یک اس ام اس داشتم
و آن هم یک اس ام اس تبلیغاتی
تبریک ، برنده شدید !!

با خودم فکر میکنم
چقدر خوش شانسم :)
امروز وقتی سر عقب انداختن تاریخ امتحان با استاد صحبت میکردم
ته دلم به اینکار راضی نبود
یعنی برام فرقی نداشت  و مهم نبود
تنها چیزی که برام مهم هست امتیاز بازی hill climb گوشی موبایلم هست
آخه میخوام مرحله آخرشو باز کنم ببینم چی میشه

دیگه چیز خاصی نیست ...
 

30 فروردین 1394 (03:10) | خسته | 0 دیدگاه

من

من تو را پس نمیزنم

من به تو وابستگی ذاتی دارم ، چیزی که ذاتا هست و باید باشد و اگر نباشد ...
یعنی خدای ناکرده نباشد ...

29 فروردین 1394 (01:34) | خسته | دیدگاهها بسته است

خاطرات

خاطرات مثل قرصهای آرام بخشی هستند که به مرور زمان وقتی بدن به انها عادت کند دیگر آدم را آرام نمیکنند ...
آتش میزنند ...

19 فروردین 1394 (16:49) | خسته | 0 دیدگاه

تو

تو به من احتیاج نداری

اعتراف کردی ، لنگه من در کنارت زیاد است ، فقط یک چرخ در خیابان بزن

من فهمیدم تو به من احتیاج نداری ، نه به من ، نه به عشق من ، تو فقط به اینکه کسی را دوست داشته باشی احتیاج داشتی ، و من در وقت نامناسب در جای نامناسب ، حرف نامناسبی زدم ، از سر کنجکاوی

اعتراف کردی ، خودت ، برات جالب بود

اعتراف میکنم ، خودم ، برام دردناک است ...

03 فروردین 1394 (01:24) | خسته | 0 دیدگاه

بچه

تا حالا شده بچه ای را ببینی با چشمان منتظر ، تو را نگاه میکند ، به امید چیزی ، کسی ، کاری ...

و تو بهش سیلی محکمی هدیه بدی ؟!

بعید است دیده باشی ...

اما من را ببین

چشمان منتظر و نا امیدم را ...

و جای خالی دستانت را ...

03 فروردین 1394 (01:20) | خسته | دیدگاهها بسته است

دلم

دلم درد و دل میخواهد ، یک درد و دل جانانه
با نوازشهای کودکانه ...

11 اسفند 1393 (23:00) | خسته | دیدگاهها بسته است

سکوت

سکوت میخواهم ...
آنقدری که با نگاه کردن به هر چیز قیمت آنرا دریابم ...
سکوت میخواهم ...

چیزی که این روزها این اطراف پیدا نیست ...

قیمت ها از دستم در رفته !! از هر چیزی ...
جوراب ، ماشین ، خونه

و یا حتی ارزش یک انسان ، برای یک عمر سوختن در انتظار ...
سکوت میخواهم ...

07 اسفند 1393 (00:21) | خسته | 0 دیدگاه

روزها

روزها کوتاه شده اند و شبها طولانی تر ، برای من

بر خلاف قبل که روزهایم شبیه هم بود اکنون ساعت ،  ساعت ، دقیقه ، دقیقه شبیه هم است ...

زمان از دستم در رفته و ابدا اهمیتی ندارد ثانیه که میگذرد و خاطره ای که از آن ثانیه نیست ...

به سرازیری عجیبی رسیده ام و کم کم به پرتگاه نابودی ...

# و همین اسمش زندگی است ...

24 بهمن 1393 (23:23) | خسته | 0 دیدگاه

موتور

دلم یک موتور میخواهد با یک باک پر از بنزین 

بقیه اش را دیگر دلم نمیخواهد ...

02 دی 1393 (00:33) | خسته | 0 دیدگاه

ما از تو

ما از تو دل کندیم ، دست شستیم ، خودآگاه تو را به فراموشی سپردیم حالا مانده ام تک و تنها چه کنم ؟!

25 آذر 1393 (18:01) | خسته | 0 دیدگاه

...

و لیوانی که رها میشود ، خُرد میشود ، هزار تکه میشود
و خنده ای که اطمینان را به هر ناظری میدهد که لیوانی خُرد شد و چیزی نشد اما خنده دارتر است که چشمانت را ببندی و از روی خُرده شیشه ها ، پای برهنه ،  رد بشوی و مرد میخواهد بعد از آن بگوید چیزی نشد ...

# میدانی زندگیم خُرد شده ؟ میدانی میخواهم از روی آن رد بشوم ؟ میدانی میخندم ؟

14 آذر 1393 (22:20) | خسته | دیدگاهها بسته است

میفهمی؟

قدمها که محکم نباشد ، از ردپای آدم پیداست ، خسته و روی خاک کشیده شده ...

برای برداشتن قدم های استوار ، همیشه انگیزه لازم هست ، همیشه شوق لازم هست ، همیشه محرک لازم است ، باید اشتیاق داشت ...

هیچکس از یک آدم خسته توقع ندارد یک قصر بسازد ...

04 آذر 1393 (22:45) | خسته | 0 دیدگاه

دلتنگی

هر چند فکر میکنم مشکل کار کجاست عقلم به جایی قد نمیدهد
اما خوب میدانم کسی سد راه رسیدن ماست
خوب میدانم آن کس یکی از ماست ...

# گاهی یه نگاهی به آینه بنداز ، آینده رو میبینی ...

05 آبان 1393 (10:24) | خسته | 0 دیدگاه

این شبها

کاش همه شب ها شبیه هم بود
یا با تو یا بدون نه
نه اینکه در وهمی کشنده و انتظاری خواب آلود به سر برد
# این شبها چقدر حس مزخرفی دارم ... 

22 شهریور 1393 (03:15) | خسته | 0 دیدگاه

حیف

حیف یادی که هست و عمری که رفت ...

من از آن دسته آدمها خواهم بود که روزگاری ، گوشه ای تنها ، در خلوت خودم ، تو را یاد خواهم کرد و حسرت خواهم خورد ...

دلم یک سکوت میخواهد و یک خواب عمیق که خستگی یه عمر را از تنم بیرون کند .

من بیشتر از ظرفیتم بار کشیده ام پس خارج از نوبت فرسوده میشوم و از رده خارج ...

هیچ کاریش هم نمیشه کرد ... 

12 مرداد 1393 (05:06) | خسته | 0 دیدگاه

2 مرداد 93

فکر کردم امشب زنگ میزنی ، من دقیقا از دوم مرداد 93 صدایت را نشنیده ام !

فکر کنم عزمت را جزم کرده ای برای ...
#موفق باشی

04 مرداد 1393 (01:46) | خسته | دیدگاهها بسته است

صبر

صبر آدمی را پیر میکند ، هر چند در ظاهر همان آدم است ، اما در درون ممکن است همه چیز را تغییر دهد ویران کند ...
پس وقتی آدمی صبوری میکند بهش افتخار نکنید ، منتظر مرگ ناگهانی اش باشید ...

31 تیر 1393 (16:08) | خسته | 0 دیدگاه